همراه می شویم با دختری از دیار استقامت،صبر وبردباری…در نبردی ناعادلانه، که رخ جنگ جوییش را با لطافت هنری درونیش می آمیزد…او برای هر آنچه که می خواهد باید تلاش کند و ناخواسته شود با کسی که هرگز نمی خواهد.
– وای ارغوان نمی دونی…انقد چیزا هست که می خوام واست تعریف کنم…تازه دیروزم خواستم بیام پیشت ولی نشد.
– دوست ما رو باش…هنوز نیمچه ارتیستی انقد کلاس می زاری…وای به حال اینکه حالا معروفم بخوای بشی.
– بابا کلاس کدومه…اصن اینطوری نمی تونم واست تعریف کنم….من امروز یونی کلاس ندارم…فقط باید برم تمرین…پاشو بیا اینجا…تا عصر کلی وقت داریم واسه حرف زدن.
– راحت باش ها واسه خودت بِبُر و بدوز…من دانشگاهم…دیر می شه بخوام بیام طرفت.
– نه کجا دیر می شه تمرین منم عصره…بیا با هم ناهار میخوریم و بعدش حرف می زنیم.
– خبببب…حالا که ناهار در کاره و انقدم اصرار میکنی باشششه.
– ای جلب.
– فقط عشقم ناهار چی دارید؟
– کوفت،میل داری؟
– خیلی بی شخصیتی پناه خیلی،ناسلامتی داری هنرمند این مرزو بوم می شی یکم مردم دار و با احترام باش.
– همینم مونده تو بگی من چطوری باشم.
– یعنی من کشته مرده ی اون اخلاقتم، طرفای ساعت 2 پیشتم…قشنگ میز رو بچینی که می خوام شکم مبارکم رو از غذای خوشمزه ی عزیزجانمان پر کنم
– امر دیگه نباشه خانم؟
– قربون شما نه مرسییی…بای بای.
این و گفت و سریع قطع کرد…لوس بی مزه…می دونست گوشی رو نگه داره یه وحشی چیزی بارش می کنم…تلفن رو سر جاش گذاشتم…همون موقع صدای در سالن پذیرایی اومد…فکر کنم عزیز بود…به سمت در رفتم…بله خودش بود دستشم دوتا پاکت بزرگ پر از چیز میز بود…به حالت دو رفتم سمتش و پاکت ها رو از دستش گرفتم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.