رمان فور | دانلود رمان
رمان فور بهترین سایت رمان، داستان، دلنوشته

دانلود رمان آفرودیت

دانلود رمان آفرودیت

نام رمان: آفرودیت

نام نویسنده: زهرا رمضانی

ژانر: عاشقانه، تراژدی

  تعداد صفحه: 267

دانلود رمان عاشقانه تراژدی به قلم زهرا رمضانی

خلاصه:

نفهمیدم چه شد! در پس تمام این زندگی انفجاری رخ داد که پر از هیاهو و غوغا بود.
انفجاری که باعث شد معشوقه‌ام را از دست بدهم و دیگر نتوانم به آن روزهای شیرینم برگردم. روزهایی که با دیدنش غرق خوشی و شعف می‌شدم.
لبخند پر زده از لبانم، تا دیدن دوباره اش، قصد برگشت ندارد و این را به خوبی احساس می‌کنم.
اما چه گذشته‌ای باعث شد که من تاوان پس بدم؟
سوالی که هنوز هم جوابش برایم گنگ و گیج کننده است.

پیشنهاد نودهشتیا:

 رمان عاشقانه حیاط مشترک به قلم  پریا . ظ

رمان عاشقانه اوکارا اِفو به قلم ستایش خطیبی

بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:

چشم‌هایم را به پسری دوختم که با لبخند کم‌رنگش در حال نواختن ویالون بود.
همیشه، بعد از اتمام کلاس‌های دانشگاهم به سرعت راهی پارکی می‌شدم که این پسر در آن می‌نواخت و در صورت سفیدش که در پس آن چشم و ابروی مشکی‌اش خودنمایی می‌کرد، غرق می‌شدم.
جرأت این‌که مانند بقیه در شعاع دو متری‌اش بایستم را نداشتم. در دور‌ترین فاصله و زیر درخت خشک شده‌ی قطوری به صدای زیبای ویالونش گوش می‌سپردم.
حتی سوز سرد زمستان و هوای گرفته‌اش هم نمی‌توانست من را افسرده کند وقتی که در مقابل این پسر قرار می‌گرفتم.
در یک کلام؛ آرامش!
من از دیدن این پسر ویالون‌زن، پر از حس آرامش می‌شدم. طغیان قلبم و تلاطم وجودم با صدای آواز ویالونش، آرام می‌شد. مانند معتادی شده بودم که هر روز نیاز داشتم یک ساعت به این موسیقی گوش بدهم.
من! آفر پاستور، دختر حاج صالح پاستور، دلباخته‌ی پسری شدم که بدون هیچ دلیلی، باعث این حال خوبم شده بود. با لرزش تلفن همراهم، دست به جیب کاپشن کرم رنگم بردم و تلفنم را از جیبم خارج کردم.
با دیدن نام شهریار، به سرعت آیکون سبز رنگ را به سمت راست کشیدم و گفتم:
– بله؟

صدای همیشه گرم شهریار در گوشم پیچید.
– کجایی؟ من نزدیک دانشگاهم.
با شنیدن این جمله، همان‌طور که به سمت دانشگاه پا تند می‌کردم گفتم:
– باشه، الآن میام.
گوشی را قطع کردم، کوله‌ام را درست کردم و شروع به دویدن کردم. مسیر ده دقیقه‌ای از پارک تا دانشگاه را به عرض پنج دقیقه طی کردم و به محض این‌که به در ورودی دانشگاه رسیدم. خم شدم، دست‌هایم را، روی زانوهایم گذاشته و نفس عمیق و حجیمی کشیدم.
با صدای بوق ماشین شهریار، سر بلند کردم و به سمت ماشین سرمه‌ای رنگش حرکت کردم. تا در ماشین را باز کردم و نشستم، هوای گرم درون ماشین، سیلی محکمی به صورت یخ زده و سرخ شده از سرمایم کوبید.
به سمت شهریار سر برگرداندم و با نفس‌های منقطع و عمیقم گفتم:
– سـ… لام!
شهریار به سمتم دست بلند کرد، شال گردنم را از روی دهانم پایین کشید و با لبخند کم‌رنگش گفت:
– علیک سلام! چرا نفس- نفس می‌زنی؟
به اجبار لب به دروغ گشودم و گفتم:
– رفته بودم کفش فروشی که دو چهار راه اون‌ور‌تر هستش، تا تو زنگ زدی گفتی نزدیک دانشگاهی تا این‌جا بدو- بدو کردم.
شهریار چشم‌های آبی رنگش را از من سلب کرد و همان‌طور که استارت ماشین را می‌زد با گلایه گفت:
– خب همون موقع می‌گفتی کجایی میومدم دنبالت نیاز به این همه دویدن نبود دختر!
لبخند شرمگینی زدم و برای یک لحظه خودم را بابت این دروغ لعن و نفرین کردم. نباید این‌قدر راحت دروغ بگویم، مخصوصاً به شهریار که نزدیک‌ترین آدم دنیا به من است.
شهریار وقتی دید که زیادی در دنیای خودم غرق شده‌ام و قصد خروج از آن را ندارم بشکنی زد و گفت:
– خوبی؟
به خودم آمدم، لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
– آره خوبم، میشه سریع بریم خونه؟ خستم!
شهریار سری تکان داد و گفت:
– امشب مهمون داریم!
به پشتی صندلی تکیه زدم، چشم‌هایم را بستم و همان‌طور که صورت مرد رویاهایم را در ذهنم نقاشی می‌کردم گفتم:
– این‌که هر هفته، مهمون داشته باشیم یه امر طبیعیه! خبر جدید بده.
صدای خنده‌ی پر از حرصش را شنیدم که گفت:
– این مهمون یکم با بقیه فرق داره!

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: آفرودیت
  • ژانر: عاشقانه، تراژدی
  • نویسنده: زهرا رمضانی
  • ویراستار: زهرا رمضانی
  • طراح کاور: Morganit
  • تعداد صفحات: 267
  • حجم: 2.99MG
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://novelfor.ir/?p=2776
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
<>
درباره سایت
رمان فور | دانلود جذابترین رمان ها
آخرین نظرات
  • farboodخوب بود کاش آخرش بهتر تموم میشد یعنی میشد بهتر نوشت ممنون ازتون❤️...
  • ضحاچرا نمیشه پی دی افشو دانلود کرد البته توی برنامش هم اسم همچین رمانی وجود نداره...
  • Liltخعلی خوب بود ، ولی افغانستانی اسم الاصل مردم اهل افغانستان هستش . ببینید افغانست...
  • مهتابخیلی زیبا و بی نظیر بود حتما بخونید...
  • اشنایی در غربتفوق العاده کلیشه ای و مسخره« با احترام»...
  • دنیابرای منم میفرستی...
  • دنیاسلام لینک میشه بدین ممنون...
  • آرینخیلی قشنگه میشه رمان دژخیمشم بزارین...
  • ریحانهعالبود...
  • ریحانهزیبا متین عالی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.