خلاصه: انسان بودن چیست؟ نفس کشیدن میان دیار تنگیِ نفس چه سودی دارد؟ دخترکی که میان گودال اجبار غرق شده و سودای آزادی در سرش میپروراند، چگونه قدم کج نکند و مسیر را طبق راستیِ اجبارهایش گز کند؟آفتابی که تنها طلوعش بارش و غروبش اشک است، دستش را به دامان کدام احد بیاندازد که از سیاهی چشمانی کور، نجاتش دهد. دخترکی که غروب میکند و باز هم تن به اجبار میدهد، سر گشته در پس جبر و دار زندگی دست به کارهایی میزند که…
به راستی گمان کن دست هایت را گرفته اند؛ افکارت در اسارت بند های پارچه ای از حریر هستند که در سکوت ذهنت را دست مال می کشد و قادر به دیدن حقیقت نمی باشد. ناتوان و عاجز از درک تراژدی ای هستی که در آن غرق شده ای! نمی بینی، ولی احساس می کنی. اما قادر به درک حوادث اطراف نیستی و چه قدر زجر آور است گیجی در میان این حجم از معمای زندگی… اما آیا چیزی که می بینی و گمان می کنی واقعی است، جدا حقیقت زندگی است؟ یا من در باتالق دروغین توهم گیر افتاده ام و خود از آن آگاه نیستم. به راستی کدامین یک درست است؟
شبنم بعد از عبور از مرحلهی سختی از زندگیش در گذشته، به زنی موفق تبدیل شده که در آلمان با ادارهی کافه دوست داشتنیش، بین رایحهی دلچسب قهوه و شیرینی های خونگیش زندگی آرامی برای خودش و پسر کوچولوش فراهم کرده. در بین تمام این لحظه های عجین شده با آرامش، شاید نبود عشق خلائی ایجاد کنه که اون سرسختانه این خلا را نادیده میگیره؛ اما بعد از سیزده سال، ناگهان عشقی رد شده سر از میان خاطرات گذشته بیرون میاره و با حضور حمایتگرش شبنم رو خواسته و ناخواسته با خودش همراه میکنه.
همراه می شویم با دختری از دیار استقامت،صبر وبردباری…در نبردی ناعادلانه، که رخ جنگ جوییش را با لطافت هنری درونیش می آمیزد…او برای هر آنچه که می خواهد باید تلاش کند و ناخواسته شود با کسی که هرگز نمی خواهد.
حقایق کشف می شه! مهتا می فهمه کیه! دلیل فراموشیش رو می فهمه ولی بین موندن یا رفتن تردید داره! بخشیدن یا کینه گرفتن از کسی که خودش هم یک مهره بوده! وضعیت کامال فرق کرده، دیگه هیچ چیزی مثل گذشته نیست. وارد یک بازی جدید می شه؛ بازی ای که توی تصمیمش تاثیر داره. حال می مونه یا میره؟ میبخشه یا نه؟ گذشته رو فراموش می کنه یا نه؟ حق میده یا برای همیشه میره؟!
این رمان زندگی چندین و چند شخص و حکایت میکنه که نمیتونیم بگیم فرعیان یا اصلی. به دلیل طولانی بودن رمان به دو جلد تقسیم شده. جلد اول به یادت بیاور در مورد دختری به نام مهتاس! مهتایی که هویت داره ولی داره هویت یک آدم مرده رو یدک میکشه! نمیدونه کیه!؟ خانواده اش کی هستن! تو سردرگمیه تا اینکه سرنوشت کسی و جلوش قرار میده. کسی که در گذشته اون و میشناخته حالا اون فرد میخواد کمکش کنه و هویتش رو بهش برگردونه…اصلا این فرد چیکاره ی مهتاس؟ قصدش چیه؟با من همراه شین تا بفهمین این فرد قصدش چیه و برای چی سر راه مهتا قرار گرفته.
دختری از جنس پاکی. پسری از جنس آتش. یک جنگ ناتموم و نابود کننده. یک عاشقی پایان ناپذیر. دختری که به خاطر عشقش پا تو دنیای ابدیت میذاره و شیطان میشه، اما بگذریم از سختی ها و شیرینی های که در طول زندگیشون طی میکنند. از طرف دیگه دختر و پسر دانشجوی رشته شیطانی پا تو داستان و قصهی ما میذارند و باعث میشن دختر و پسر داستان به هم برسند و این وسط…
به نظرمن چیزی به اسم “عشق اول” وجود نداره! چیزی به اسم “عشق آخر” وجود داره. شاید عشق اولت همونیه که، اولین خنجر رو بهت میزنه!
زندگی من پیچیده تر از یک زندگی ساده بود، شاید فکر می کردم تنها مرگ من میتونه همه چیز رو تموم کنه هرگز به آدم های بی ارزش اعتماد نکن الکی بزرگشون نکن چون یه روزی همون آدم تورو نابود میکنه، همیشه زندگی اون جوری که انتظارش رو داری پیش نمیره!
دختری زیبا رو و دانشجو که درگیر یک مثلث عشقی عجیب است و خود دلبسته یکی از آنها؛ اما دست زمانه و غیرت مردانهی آن یکی راس مثلث زندگیاش را عوض میکند و در شب نامزدیاش با عشق چندین سالهاش بالیی به سرش میاید که مجبور به گذشت از معشوقش میشود، چون…
رها دختری با دلخوشیهای کوچک است. به دلیل شرایط خانوادگی مجبور به ازدواج با مرد مسنی میشود. زندگی در آن عمارت برایش به جز سیاهی ماجراهایی به همراه دارد که باعث تغییر مسیر زندگیاش میشود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.