دختری زیبا رو و دانشجو که درگیر یک مثلث عشقی عجیب است و خود دلبسته یکی از آنها؛ اما دست زمانه و غیرت مردانهی آن یکی راس مثلث زندگیاش را عوض میکند و در شب نامزدیاش با عشق چندین سالهاش بالیی به سرش میاید که مجبور به گذشت از معشوقش میشود، چون…
با حرص نگاهم کرد و میخواست به طرف بلوار بره که صداش زدم:
– حالا بیا قهر نکن! یک کاریش میکنم دیگه. یک رفیق با معرفت داری، باید هم ناز کنی.
سریع به سمتم برگشت و لپهام رو محکم بوس کرد.
– ای قربونت برم آفتاب؛ میدونستم تنها ولم نمیکنی.
– آفتاب و درد بیدرمون! بگیر بشین دیرم شده. امشب طبق معمول خانواده دایی خونهمونن؛ حوصله غر- غر ندارم.
نشستیم تو ماشین و اول از همهکمربند بستم و از یادآوری محمد اخمهام تو هم شد.
– باز یاد اون بدبخت بخت برگشته افتادی اخمهات تو هم رفت؟
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.
– بابا به کی بگم من از این پسره خوشم نمیاد؟ دست بردار هم نیست. سناریو هم که همیشه یکسانه. حتما طبق معمول امشب با تیکه طعنه حرفش رو میزنن؛ باز من جواب میدم، زندایی قهر میکنه، بعد هم بحث همیشگیم با مامان خانوم شروع میشه. آخه یکی نیست بهش بگه این پسره ماست رو من میخوام چیکارش کنم؟ باهاش مجسمه سازی کنم؟
خندهش گرفت. حق داشت؛ به خودش مسلط شد و ادامه داد:
– به خدا داری اشتباه میکنی، خورشید محمد خیلی پسر خوبیه؛ خانواده دار و خوشتیپه، تحصیل کردهست و همهچیز تموم. تازه عاشق تو هم هست، دیگه چی میخوایی؟
بیحوصله دستی روی صورتم کشیدم.
– من ازش خوشم نمیاد از بس بد پیلهست؛ کلافهم میکنه.
با جیغ آرومی که بیشتر شبیه به یک ملودی بود، گفت:
– لیاقت نداری؛ آخر سر هم ژاله مخش و میزنه، ببین کی گفتم!
شونهایی بالا انداختم و با بیخیالی جوابش رو دادم:
– به جهنم که به هم میان، برام مهم نیست؛ بگو از کدوم طرف برم؟
بیحوصله و بد عنق گفت:
– میرم خونه بردیا اینها، اما قبلش بریم یک چیز بخوریم. من دارم از گرسنگی ضعف میکنم. میرم اونجا باز مادر بردیا تیکه میپرونه که نخوردهام، اعصابم به هم میریزه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.