همراه می شویم با دختری از دیار استقامت،صبر وبردباری…در نبردی ناعادلانه، که رخ جنگ جوییش را با لطافت هنری درونیش می آمیزد…او برای هر آنچه که می خواهد باید تلاش کند و ناخواسته شود با کسی که هرگز نمی خواهد.
حقایق کشف می شه! مهتا می فهمه کیه! دلیل فراموشیش رو می فهمه ولی بین موندن یا رفتن تردید داره! بخشیدن یا کینه گرفتن از کسی که خودش هم یک مهره بوده! وضعیت کامال فرق کرده، دیگه هیچ چیزی مثل گذشته نیست. وارد یک بازی جدید می شه؛ بازی ای که توی تصمیمش تاثیر داره. حال می مونه یا میره؟ میبخشه یا نه؟ گذشته رو فراموش می کنه یا نه؟ حق میده یا برای همیشه میره؟!
این رمان زندگی چندین و چند شخص و حکایت میکنه که نمیتونیم بگیم فرعیان یا اصلی. به دلیل طولانی بودن رمان به دو جلد تقسیم شده. جلد اول به یادت بیاور در مورد دختری به نام مهتاس! مهتایی که هویت داره ولی داره هویت یک آدم مرده رو یدک میکشه! نمیدونه کیه!؟ خانواده اش کی هستن! تو سردرگمیه تا اینکه سرنوشت کسی و جلوش قرار میده. کسی که در گذشته اون و میشناخته حالا اون فرد میخواد کمکش کنه و هویتش رو بهش برگردونه…اصلا این فرد چیکاره ی مهتاس؟ قصدش چیه؟با من همراه شین تا بفهمین این فرد قصدش چیه و برای چی سر راه مهتا قرار گرفته.
هدف: قلم برمیدارم و دردهای نهفته در یک دخترک را به تصویر میکشم.
دانلود داستان به قلم Atria با PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دخترکی کوچک و تک با قلبی پوشانده شده در لباسهای عاشقی که شاهد رها شدن گره دستان پدر و مادرش است؛ به راستی چه چیزی باعث شده بود که او جدایی پدر و مادرش را مشاهده کند؟ پسرکی لطیف و عطوف که از دخترک دل برده و بیآنکه بداند چه کرده؛ او را غرق در محبت خویش میکند. به راستی دلیل محبتهایش چیست؟
با پنجههای رنگ پریدهاش، زخم کوچکی بر تن خشک آجرهای سفال انداخت؛ ناله آجرهای زرد با غم سر انگشتانش باعث شد به تندی دستش را عقب کشد و با اخمهایی گره خورده برای دیوار خجل چشمغره رود؛ بیخیال دیوار خرمان- خرمان از زیر نگاه سنگین سایه گذشت.
دختری از جنس پاکی. پسری از جنس آتش. یک جنگ ناتموم و نابود کننده. یک عاشقی پایان ناپذیر. دختری که به خاطر عشقش پا تو دنیای ابدیت میذاره و شیطان میشه، اما بگذریم از سختی ها و شیرینی های که در طول زندگیشون طی میکنند. از طرف دیگه دختر و پسر دانشجوی رشته شیطانی پا تو داستان و قصهی ما میذارند و باعث میشن دختر و پسر داستان به هم برسند و این وسط…
دانلود داستان به قلم هستی همتی PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
ظاهر و باطن، دو چیز مجزا و در آن واحد، وابسته به یکدیگرند. باطن، نهانِ آن چیزی ست که در ظاهر میبینیم و گاه نگاهی عمیق به ظاهر، آدمی را به عمق باطن ماجرا میکشاند. اما، جایی خواهد بود که ظاهر، باطن حقیقت را نقض کند و تکه پازلهای معما، با حقیقتی که دیده میشود جور در نیایند. آن گاه گیجی و سردرگمی اوج میگیرند و تمام معما، خودش زادهی معمای دیگری میشود.
به نظرمن چیزی به اسم “عشق اول” وجود نداره! چیزی به اسم “عشق آخر” وجود داره. شاید عشق اولت همونیه که، اولین خنجر رو بهت میزنه!
زندگی من پیچیده تر از یک زندگی ساده بود، شاید فکر می کردم تنها مرگ من میتونه همه چیز رو تموم کنه هرگز به آدم های بی ارزش اعتماد نکن الکی بزرگشون نکن چون یه روزی همون آدم تورو نابود میکنه، همیشه زندگی اون جوری که انتظارش رو داری پیش نمیره!
در حیات آدمی، گلهای انساننمایی زیستن میکنند که خشکیدنشان، بر قلبها، زخمی همواره چرکی افزودن مینماید. خشکیدن چگونه تعبیر میشود؟ مرگ!
با رفتن گلها، با نبودِ روزانه و ماهانه و سالانهشان، در صورتی که بازگشتی باشد، میتوان سَر کرد؛ اما با نبودنی دائم کنار آمدن مُحال است.
وقتی گل رفت، وقتی گلبرگهای لطیفِ جانش، در بطنِ خاکِ سرد، از هم گسیخته و پاره- پاره گشتند، همان آدمیای که ظرافتش زبانزد بود، آهمندیاش میان لبها روان میشود.
پس از آن، روزهای انسانِ فقیر شده از گل را لحظاتی خفهکننده سرریز میکنند؛ از آن پس، دمهای مرگوارهی آن فرد، موجودیت میگیرند!
سرزمین آمازون، سرزمینی بسیار زیبا و با شکوه است که توسط هیپولیتا، دختر خدای جنگ اداره میشود. دختر هیپولیتا، آریان قصد دارد که صلح و دوستی بر جهان، همانند نور خورشید بتابد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.