من دختری هستم ازجنس دریا
دلی به بزرگی دریا
چشمانی به پاکی وزلالی دریا
دراوج عصبانیت همچون دریاخروشان
ودرهنگام آرامش همچون مادری مهربانسرموبالاگرفتم روبه روم یه مردتقریباچهل وپنج شیش ساله باکت وشلوارمشکی که معلوم بودخیلی گرونه به همراه یه پسرجوون تقریباهم سن پرهام باشلوارجین وپیراهن سرمه ای که جذب بدبش بود وحسابی خوش تیپ بود
(ای ول به مامانم یه چیزی می دونه وجواب مثبت بهشون داده چون این طورکه معلومه حسابی پول دارم هستن نمی گم مافقیریم سطح زندگیمون متوسطه وبه همینم راضیم)اماچرا پسره که مثلاداماده کت شلوارنپوشیده همشم سرش پایینه بالاخره آقاافتخاردادوسرشوبالا آوردیه لحظه ازاینکه خواستم قیافشوببینم پشیمون شدم
همچین اخم غلیظی داشت که احساس کردم بایدبرم شلوارموعوض کنم امابعدازینکه یه ذره روصورتم دقیق شد اخماشوبازکردوزیرلب گفت مامان ودوباره اخم کردوسرشوانداخت پایین ای بابامردم خوددرگیری دارنا نکنه باباش که داره لبخندمنونگاه می کنه
دامادباشه ومنم عروس یعنی قراره بشم مامان این پسره؟؟مرده یه لحظه ازجاش بلندشدواومدبه طرفم منم ناخواسته ازجام بلندشدم ومنتظربودم ببینم می خوادچی کارکنه که منو محکم توآغوشش گرفت واجازه ی هرعکس العملی روازم گرفت این مرده داره چی کارمی کنه؟
مامانم هم فقط داره نگاه می کنه همه چیزه این خواستگاری غیرعادیه الآنه که مرده یه صحنه ی +۱۸روایجادکنه زیرلب گفت دخترم وازم جداشدوبدون اینکه ازم چشم برداره سرجاش نشست الاخره من نفهمیدم قراره بشم عروسش زنش یادخترش؟اون پسره هم که فقط بلده اخم کنه باعصبانیت ازجاش بلندشد
-پدرمن توماشین منتظرتم
بیشترازاین نمی تونستم فضولیموکنترل کنم وبه زبون اومدم
_مامان اینجاچه خبره؟ نمی دونم چرااون مردباشنیدن لفظ مادراززبون من لبخندازلبش محوشدونگاش رفت سمت مامانم ومنتظربودتامامانم جواب بده
خیلی قشنگ بود