دنیا برایم همچون قفسی است که توان پریدن را از من ربوده.
قفسم را نمیخواهم!
زندگی در قفس دردناک است.
کاش حوا زیر پای آدم نمینشست تا ما در این قفس زندانی شویم.
زندانبان همه، یکی است.
میدانم که میشناسیاش.
نمیدانی؟
شخصیت، زندانبان است.
شخصیتی که برای بقیه نشان کمال است و برای من، نشان زندانبان!
تاس زندگی را بینداز، شاید شش آورد.
شاید توانستی بر پلههای موفقیت قدم برداری؛ بدون اینکه مار سرنوشت تو را بزند.
بچه که بودیم مار همیشه در پی ما بود.
حال که بزرگ شدیم هم ما را رها نمیکند.
کاش میشد همه چیز مثل بازی مار پله در بچگیمان بود.
کاش تمام قهر و دعواهایمان سر تقلب در بازی بود!
کاش میدانستیم ما همان بچههای دیروزیم که حال، بزرگ شدهایم.
ما همان همبازیهای منچ و مار پلهایم.
همانهایی که امروز سر مار و پله بازی زندگی، زیر پای یکدیگر را خالی میکنند!
کاش کلید قفس را داشتم تا میتوانستم از این سلول مخوف، فرار کنم.
کاش میشد به عقب برگشت تا آدم، سیب را نخورده بود.
کاش هنگام آفرینش انسان، شیطان سجده میکرد و فرمان یزدان پاک را میپذیرفت!
گاه فکر میکنم، ابلیس میدانست که اگر آدمی خلق شود، دورویی و نامردی را رواج میدهد.
یه سوال باکس دانلود کو:/
سلام
به زودی اضافه میشه