دانلود رمان طنین افتاده در ثمین
نویسنده: فاطمه عیسی زاده(مهتا)
ژانر: طنز، عاشقانه، اجتماعی
خلاصه رمان طنین افتاده در ثمین نودهشتیا:
ماجرای دختر جسور جنگلی به نام طنین که بویی از تمدن و تکنولوژی امروزی نبرده، شیطنت و خراب کاری هایش او را به شهر میکشاند.
او که تا کنون به تنهایی با عقاید عجیب و غریب مادربزرگش بزرگ شده، حالا مجبور است با عادات عجیب تر شهری ها، پدر و خواهر دوقلویش کنار بیاید.
یاد گرفتن رسوم شهری و تلاش برای عادی به نظر ها رسیدن کم بدبختی داشت، که پدر برای یادگرفتن اصول و هدفمند کردن زندگی اش او را در بالا و پایین هیجان انگیز زندگی خواهرش ثمین انداخت…
خیالش هم ذهن را به خنده وا میدارد، دختر ساده و روستایی که بخواهد نقش دختر پر افاده ی شهر زده را بازی کند، چه شود…؟ اصلا شدنی است؟!
مثال طنین در شهر، مثال جرقه ایست در انبار باروت.
دانلود رمان طنین افتاده در ثمین
پیشنهاد نودهشتیا:
بخشی از رمان :
نزدیکی های اولگا که مشغول سیر کردن شکم خودش بود به تنهی قطور درختی که پیر بودن از شاخه به شاخه ش مشهود بود، تکیه دادم و عقده گشایی کردم:
-همین مرغی که داری نوش جان می کنی، می دونی برای من چقدر تموم می شه؟ ماجان دونه به دونه موهای سیبیلم رو با موچین می کنه! وایی از درد کتک با اون جارو دسته بلند ها و شب خوابیدن توی طویله نگم برات که اشتهات کور می شه. چند هفته پیش که از مرغ های حشمت خان برات آوردم رو یادت میاد؟
به سختی دامن بلند و سنگینم رو با دست بالا نگه داشتم و شلوار ته کشم رو تا زانو بالا دادم. پاهای سفید و کشیدهم که از ضربات ماجان جای _ جای ساقش کبود و خون مرده بود بیرون افتاد و ادامه دادم:
-ماجان با دسته مگس کش اونقدر زدتم که خسته شد، روی کرسی نشست و وقتی خستگیش در رفت دوباره پاشد باسنم رو مستفیض کرد.
سعی کردم دامنم رو بالا تر بدم تا باسن کبود شدم رو هم به اولگا نشون بدم که چین های زیادش یاریم نکرد و موفق به نشون دادن نشدم.
با ناخن موهای بلندم رو که به خاطر اصطحکاک روسری بزرگ و سربند با سرم به خارش افتاده بود، خاروندم و گفتم:
-بعد اینکه یه دل سیر کتکم زد من هم از لجم گفتم: اصلا دردم نیومد که!
می خواست دوباره بزنتما! ولی انقدر برای کتک زدنم انرژی مصرف کرده بود که تا شب خوابید.
-چرا عوض مرغ دزدی، شکار نمی کنی؟
همون طور که خم شدم تا بند چکمهی بلندم رو ببندم که سوغات شهر بود جواب دادم:
-چون ماجان تفنگ رو از دستم قایم کرده. وگرنه ان قدر پخمه نیستم که دو ساعت دنبال مرغ های خنگ همسایه ها در حالتی بدوام که توجه هیچ کس جلب نشه.
بعد از اتمام توضیحاتم تازه به فکر افتادم… الان اولگا حرف زد؟ مگه گرگ ها هم می تونستن حرف بزنن؟ به غیر من و اولگا که کس دیگه ای اون جا نبود! چشم هام رو یه کم به گردش در آوردم، رو به روم رو از نظر گذروندم و به الگا چشم دوختم که بیخیال عالم با دهن خونی به طعمهش نگاه می کرد. یه کم با شک بهش نگاه کردم و چشم هام رو محکم روی هم فشار دادم و از ته دل جیغ زدم.
پیشنهاد نودهشتیا:
https://novelfor.ir/?p=2260
لینک کوتاه مطلب: