پوم_تاک، پوم_تاک۱! میشنومش؛ نوای تند و دلانگیزِ پر تب و تابِ زندگی را. چه بیقرارانه و تند در تنگ سینهاش میتپد! صدای بلند و پر شور و هیجانش، روح خستهام را تسکین میدهد.آه! ای نوای بلند نبض زندگی، چه حریصانه در عمق خاطرات قلب و وجودم حک شدی و چون موسیقی آرام کننده، بارها و بارها تکرار میشوی! دفترِ ذهنم، پر شده از صدای دلفریبت… و چون آبی گوارا، تا اعماق روح و روانم نفوذ کرده. آه! ای نوای پراحساس، تپش شیدای قلبت، به من قوت قلب میدهد؛ قوت قلبی، از تیرهی… عشق و زندگی! ۱- پوم_ تاک: صداهای قلب دانلود دلنوشته هیاهوی زیستن
من، در میان عطر تلخ زندگی، لابهلای جیغهایِ خفهی دلهای پرخراش، مابین یخزدگی قلبهای خاکستری؛ با خود حرف میزنم. من، گوشهای تنها نشستهام و گذشتهای که به ظاهر گذشت را، آیندهای که پا برهنه در میان زمان حال میدَوَد را، و امروزی که برای خودش نیست و جایِ خوابِ هر شبِ گذشته و آینده است را؛ مرور میکنم. من تنها نشستهام و همه چیز را مرور میکنم.دانلود دلنوشته فاطر
در جهانی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن قبل و بعد از من اقامت داشتهاند. جهانی که وسعت و بزرگی زیادی دارد. جهانی که از وسعت خودش هيچگاه مغرور نشد و با استقبال گرمی، همهی ما را در آغوشش پذیرفت، آغوشی گرمتر از آفتاب سوزان اما چرا تعدادی از ما، گرمی آن را احساس نکردیم؟ آیا گرمی جهان همان خوشبختی ما در دنياست؟ نمیدانم! سرگردانم! به راستی دنيا و جهان عجيبی است. آری! گاهی جهان کوچک است و ما گاهی آنقدر در نزدیک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا، مهمتر از آن جهان را به سادگی زیر سوال میبریم. هزاران بار پشت سر هم نفرت دیدیم؛ عشق دیدیم؛ خيانت دیدیم؛ اعتماد واقعی دیدیم و صدها هزار بار هم درد کشيدیم؛ تحقير شدیم اما به دليل آنکه… دانلود دلنوشته وازخداییکهغافل بودم
ما مانند یک شمع میمانیم، همان شمع که در تاریکی روز مشغول آب شدن است، آری
روز، روز تاریک تر از شب به نظر میرسد چون دلها آنقدر تیره شده که چنگالها سفید و نورانی خورشید هم کارساز نیست، این شمع به دقایق آخر عمرش نزدیک و نزدیک تر میشود، ناراضی و ناراحت است، دوست دارد بماند و باز نورش را پخش کند اما آیا کافیست؟ هزاران شمع هم بگذاریم باز همه جا تاریک است…
آسمان و زمین عاشقانه یکدیگر را میپرستند؛ گویا برای آسمان، زمین مبعود است و برای زمین، آسمان! فاصلهای که میان آنهاست، آسمان را به گریستن وا میدارد و زمین از قطرات اشک او، مجنون و شیدا میشود. آن دو، همچنان پس از قرنها دلباخته یکدیگرند و در این فاصله، سوختند و ساختند اما هرگز از تعشقشان دست نکشیدند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.