دلربا عاشق فردی که انسانیتش با خوی حیوانی و درنده آمیخته شده میشود. خون آشامی که به عنوان جفت برای او انتخاب شده، فردی است که سالهای سال است که انسان بودن و انسانیت را از یاد برده و
میسوزد جایی از اعماق وجودش که ببیند مغرور عالمیان خوانده شده…
مگر جز خوبی و صلاح آن ها چه میخواست؟
روزگار چرخید بر میلشان، دریغ از ظلمت!
دلسوزها را مغرور خواندند و به عفتش ریشخند زدند،
وجود مهذبش هزاران تکه شد،