فاجعهای از جنسِ تارهایی جادویی، ورود تماس هایی از آینههایی مسکونی، جزئی بیقاعده در ریز نقشیهای گوتنبرک به مبارزه با مباهلهای ممکن در این دنیا میپردازد. او مردی شدیداً ریز نقش است، اما آه که افسوس نمیداند در وجود آن همه رخنه در روزها، میتوان از مرآت به ناممکنها ورود کند! مرآتی که تجلی آن ناگریز است. سنی ندارد این گوتنبرک محزونی که با چشمهایی که اندک- اندک به خاکستری میگراید. او در میان مرآت به چه نوع از تاری سِحر آلود از کودکی خویش برمیگردد؟ در همین تخیل، لحظهای درنگ، عالمی در عمق مرآت رونشان میشود.
چیزی از خنده های سرخوش و مستانه نمیدونه،چون خندیدن بلد نیست.
آیلین یاد گرفته مرهم زخمای بیشمارش باشه،نه این که صبر کنه بقیه مسکنش بشن.
داستان ما در مورد دختریه که ژن و هورموناش میگه که اون یه دختره.
داستان ما در مورد دختریه که شبیه هیچ کدوم از دخترای اطرافمون نیست.
از گذشته اش فرار کرده.
و حالا متوجه شده که یه عده دنبالش افتادند تا بکشنش.
گذشته ای که ازش فرار کرده بود،اومده تا جونشو بگیره.