تیارا دختری زادهی تخیل اما در عالم واقعیت. دختری سر سخت و مقاوم که در واپسین روزهای مانده به هیجدهمین تولدش راز نهفته ای را میفهمد.
رازی مهم که تونلی میشود و راهی باز میکند برای پرت شدن دخترک به عالمی دیگر…عالمی که متعلق به آنجاست.
گاهی اوقات زندگی مجبورمون می کنه در موقعیتی قرار بگیریم که سال ها فرد دیگری را در آن قرار دادیم.
همه چیز از آن بهار شروع شد…
مگر می شود بهار باشد و دل عاشق نشود!
دختر زیبا و شیطونی که صاحب شرکت تبلیغاتی بزرگیه، بنابر مشکلاتی مجبور میشه نصف سهام رو به رقیب سابقش که پسری فوق العاده جذاب و شوخ طبع بفروشه.
چند تا دختر، چند تا پسر… یه توپ فوتبال! یه عشق…
دخترهایی که سخت تمرین میکنن، برای موفقیت!
اما! یه عشق! یه حس ناشناخته، یه حس گنگ و مبهم مهمونشون میشه.
توی اون مستطیل سبز، یه دروازه، یه توپ، و معجزه، معجزه ی فوتبال!