به راستی گمان کن دست هایت را گرفته اند؛ افکارت در اسارت بند های پارچه ای از حریر هستند که در سکوت ذهنت را دست مال می کشد و قادر به دیدن حقیقت نمی باشد. ناتوان و عاجز از درک تراژدی ای هستی که در آن غرق شده ای! نمی بینی، ولی احساس می کنی. اما قادر به درک حوادث اطراف نیستی و چه قدر زجر آور است گیجی در میان این حجم از معمای زندگی… اما آیا چیزی که می بینی و گمان می کنی واقعی است، جدا حقیقت زندگی است؟ یا من در باتالق دروغین توهم گیر افتاده ام و خود از آن آگاه نیستم. به راستی کدامین یک درست است؟
به طرفی که کیوان اشاره کرد، نگاه کردم. ویرا، شیما و نیلوفر، دست در دست هم و خوشحال و خندون به سمتمون میاومدن. بدون من رفتن دیگه این خندشون برای چیه! همین که بهمون رسیدن ویرا با خنده خطاب بهم گفت:
– به-به نگاه خانم و آقا کیوان! چه خبر؟ خوش میگذره تنهایی، زیر درخت بهاری؟!
میون عصبانیت و دلخوریم از دستشون، خندیدم و با برداشتن یه لنگه کفشم و پرت کردنش طرف ویرا گفتم:
– گمشو بابا، حوصلت رو ندارم! کدوم گوری بودین تا حالا، ها؟ من رو تنها ول کردین رفتین اون وقت خندون بر می گردین!
نیلوفر جلو اومد و در حالی که کنارم می نشست خسته گفت:
– به جون تو انتظار داشتم که بپرسی! رفته بودیم گردش؛ مثل تو که خل نیستیم بشینیم درس بخونیم. حالا هیچی از اون کنفرانس فهمیدی؟
عصبی گفتم:
– آره، بیشتر از توی …
شیما مثل چغندر وسط حرفم پرید و مانع از ادامه حرفم شد. در حالی که کفش هاش رو بیرون می اورد تا روی چمن ها جلوی ما بشینه گفت:
– بیاین از بحث درس و اینها خارج بشیم. خب بریم گردش، کجا بریم؟
خندیدم و گفتم:
– من که حوصله ندارم خستم از بس نشستم شماها برید، تازه فردا هم امتحان داریم من نمیام شماهام نرید بشینید بخونید اینبار دیگه چیزی بهتون نمی رسونم.
خواستم از جام بلند بشم که کیوان بازوم و از اون طرف ویرا دستم رو گرفتن. ویرا سریع گفت:
– وا، نگاه! چرا اینجوری میکنی؟ بیا بریم بابا یکم که بگذره خستگیت در میره! امتحان هم ولش بابا یجوری با چاپلوسی پاس می شیم و…
چاپلوسی؟ ولی من نمی خواستم نمره الکی بگیرم! من نمره خودم رو می خواستم! در حالت نیم خیز به طرفش برگشتم و گفتم:
– ویرا خوب می دونی که من عاشق این رشتم! میخوام موفق بشم؛ مثل شماها واسه تفریح درس نمیخونم که.
کامل بلند شدم. ویرا و کیوان بازو هام رو ول کردن. چادرم رو که روی شاخه درخت گذاشته بودم برداشتم و در حالی که می پوشیدم و ازشون دور می شدم گفتم:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.