میخواند مدام لبهای من نام تو را
نگاهم فریاد میزند شوق تماشای تو را
تمام آینهها را از عکسهای تو پر میکنم.
میسوزد جایی از اعماق وجودش که ببیند مغرور عالمیان خوانده شده…
مگر جز خوبی و صلاح آن ها چه میخواست؟
روزگار چرخید بر میلشان، دریغ از ظلمت!
دلسوزها را مغرور خواندند و به عفتش ریشخند زدند،
وجود مهذبش هزاران تکه شد،