ای عشق که سرزده وارد قلبم میشوی
تحقیرم میکنی و در اخر سر…..سر افراز
فکری به حال قفل زبانمکن
تا سخن بگویم
از احساساتم بگویم
بگویم که چقدر دوستش دارم
ناامیدم مکن ……
بخشی از رمان:
زدنش که تمام شد کنار رفت همیشه همین کار را می کرد . بدن نحیفم را ارام تکان دادم . ازپلها بالا رفته وارد اتاق شدم .
تمام صدا ها در ذهنم می پیچید اما چیزی گفته نمی شد . حقایق را می دیدم اما چیزی نمی گفتم . سختی هست اما صدا نیست .
لباس هایم را عوض کردم و خود را نزدیک اینه رساندم . اینه ی دروغین . پوستی سفید . لبانی بی رنگ . موهایی سیاه به سیاهی شب .
وچشمانی اقیانوسی . چشمانی که گاه طوفانیست و گاه ارام . اما کیست که ببیند ؟ اما مهم تر وجودم است نه ظاهرم .
ظاهرم نشان میدهد هیچ چیز نمی دانم .
ارام خود را به تخت رسانده . بدنم درد گرفت . اما طبیعی بود .از رنگ رفته ی دیوار تا زدن های هر روزش . کم کم به خواب رفتم و ای کاش این خوابی ابدی بود .
لینک دانلود نداره؟ از خلاصهش خوشم اومد