فرمت های فایل: اندروید (apk) کامپیوتر (pdf)
ملیت رمان: ایرانی
تعداد صفحات: ۱۰۱
هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام. مگر تو تویی که بی درنگ خواستمت تا مهرم را نثارت کنم؟
قبل از تو طبیعت قلبم در انتظار بود.. انتظار اندکی باران! شاید ندانی، ولی قبل از تو گرد و غبار جاده ی خشکیده ی قلبم زیاده سبک شده بود و با کمترین نسیمی به هوا برمی خاست ولی بعد از یافتن تو …
چمن زار این قلب غرق در شبنم شد
و این سر آغاز یک پایان غیرباوراست
صبر کن و صبور باش
– آلوین، آلوین، آلوین، آلوین، آلوین..
– آلوین عاشقتم..
– آلوین تو بهترینی .
صدای طرفدارها توی گوشم می پیچید. سردردم چند برابر شده بود! سوار ماشین مخصوصم شدم؛ دخترها به سمت ماشین حمله کردن و جیغ می زدن.
صندلی رو خوابوندم. نمی دونم چرا جدیداً بی اعصاب شدم؟ خودم هم توش موندم!
– برو دیگه .
راننده – چشم .
سامان عصبی گفت:
سامان – چته تو؟ چند وقته یه حالی هستی؟ با طرفدارهات سردی؟ می دونی بدون اون ها تو هیچی؟
اه ! باز هم شروع کرد.
– بس کن تو رو خـدا! بریم خونه ، سر درد دارم .
سرم رو توی دست هام گرفته بودم که صدای زنگ خوردن گوشی، نظرم رو جلب کرد.
– الو ؟
آراد-کجایی؟ منتظریم .
– با سامانم، تازه فیلم برداری تموم شده.. توی راهیم .
آراد – زود بیاین، اوکی؟
– باشه .
ربع ساعتی گذشت. سامان روی صندلیش خوابیده بود. حوصلم سر رفته بود، نمی دونستم چی کار کنم. کاش سامان بیدار بود، یکم الکی باهاش دعوا می کردم!
آهی کشیدم و سرم رو به شیشه تکیه دادم و غرق افکارم شدم. کی فکرش رو می کرد، من، آلوین پارسا، یه روزی بشم اینی که الان هستم؟ کی فکرش رو می کرد منی که … منی که … اصلاً بی خیال! گذشته ها گذشته.