چه ساده وحیف می شود، کسی را که به زور در آغوش بی مرامی می اندازند. فروخته می شود ومرگ تدریجی را احساس می کند. زندگی برایش، بد رقم می خورد. درست زمانی که فکر می کند به تمام آمال وآرزوهایش می رسد، تمام زندگی اش به فنا می رود. وارد جایی می شود، یا بهتر بگویم به زور، واردش می کنند که دیو پست وبی عاطفه گی بالای سر تمام احساسش وخوشبختیهایش ایستاده است.
بخشی از رمان:
یه خونه گرم وصمیمی به خاطر وجود مادر داشتیم. من با مادرم وامیر برادرم لحظات خوبی رو داشتم، پر از عشق ودوست داشتن. پدرم، اکثر اوقات خونه نبود ووقتی هم که میومد، حال درستی نداشت.
اوایل بهترین پدر دنیا بود واز همه چیز برامون فراهم می کرد. زندگی رو روال وخوبی داشتیم با عشق واحساس فراوون. تا اینکه به خاطر نقطه ضعف شدید پدرم که رفیق بازی بود، زندگی ما از این رو به اون رو شد. افتاد دردام اعتیاد. نا گفته نماند، خودش اول از همه مقصر بود. سستی ولغزش عامل اصلی بدبختی اش شد.
رمان های این نویسنده همیشه عالی و جذاب هستند. لطفا رمان های بیشتری ازش بذارین😀😀
عالیییییییییییی. محشرههههه حتما بخونین
خوب بود ارزش خوندن داشت