موزیک ملایمی میگذارد این گونه شاید کمی بیشتر میتوانست آن مرد را تحمل کند
نیم ساعت بعد به پارکی که محل قرارشان بود میرسد. ماشین را پارک میکند و به اطراف نگاه میکند
جهان را که نمیبیند با او تماس میگیرد
_ بله؟
……. من رسیدم، اما شما رو نمیبینم
_ الان میرسم خدمتتون
گوشی را داخل کیفش میگذارد.
طولی نمیکشد که مردی بلند قامت با اندامی تقریبا درشت که پیراهن ذغالی رنگ و شلوار جین مشکی به تن داشت از دور به سمتش میآید
عمداً رویش را به سمت دیگر میکند تا بی توجهی اش را نشان دهد
جهان کاملا پی به رفتار او میبرد
دخترک زیادی گستاخ بود!
_ سلام عرض شد سرکار خانوم!
همچنان به ماشینش تکیه داده بود
رویش را به سمت جهان میکند و با مکث کوتاهی جواب میدهد
……. سلام
_ راحت پیدا کردین اینجا رو؟
……. بله
قبلا زیاد میومدم، با نگار..
جهان لحظه ای سرش را پایین میاندازد
این دختر قصد جنگ داشت
_ متأسفم
……. بریم یه جایی بشینیم
خودش جلو میافتد و جهان را پشت سر میگذارد
بی اعتنایی های دختر زیادی در چشم بود خصوصا با آن صورت و لحن سردش…
…….. با پدرتون صحبت کردین؟
_ در مورد؟
عینک آفتابیش را روی موهایش میگذارد
و خیره در چشم های جهان حرفش را میزند
…….. برای دادن حضانت یارا به ما!
سگرمه های مرد در هم میروند و نگاه سختش روی چشم های آرایش کرده ی نازنین مینشیند
_ به چه دلیل؟
……… به همون دلایلی که خودتون هم میدونید
پوزخندی به دختر بچه ی روبه رویش میزند.