دختری بنام عسل که در شمال زندگی میکنه،تهران دانشگاه قبول میشه و با دوستش رها تو تهران خونه مجردی میگیرن.هردو فکر میکنند خونه روبه رویی تاابد خالیه اما غافل ازاینکه باشروع شدن دانشگاه خونه روبه رویی هم خونه مجردی پسرونه میشه.اما…اونها که خبر ندارن
با استرس لبتابو روشن کردم.دستم میلرزید اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم.به هیچکی نگفته بودم که الان میخوام نتایج کنکورو نگاه کنم.در اتاقمو کامل بسته بودم قفلم کرده بودم یهو یکی نیاد تو!میدونم کنکورمو خوب دادم ولی منم دیگه!تو خانواده به اسم عسل استرسی معروفم!البته به فضول خانوم هم معروف هستما…بگذریم.
وقتی اسم سایتو زدم وارد سایت شدم با استرس دنبال اسمم میگشتم،که یهو.اون پایین نوشته بود عسل معاف.اصلا به بقیش نگاه نکردم چنان جیغی زدم که صدای جاروبرقی مامانم قطع شد.پریدم بالا و واسه خودم کلی جیغ زدم.کلی هم هورا میکشیدم.یهو دیدم یه مشت آدم به در اتاق میکوبن و پشت سرهم میگن:
سالمی؟؟؟
منم که این چیزا حالیم نبود.رفتم طرف در و سعی کردم درو باز کنم که یادم افتاد قفلش کنم.قفلو سریع چرخوندم در بلافاصله باز شد.در که باز شد 15جفت چشم زوم شد رومن.کنارشون زدمو رفتم تو حال شروع کردم به جیغ زدنو بالا پریدن.میون دادو هوارام هم گفتم:
دانشگاااااااااا قبول شدمممممم!
منتظر بودم کلی واسم دست بزنن.ولی هیچ صدایی ازشون درنیومد.وایسادم و بهشون نگاه کردم که دیدم 6 تا آدم بعلاوه مامانم دارن بهم نگاه میکنن!یاامام زمان اینا کین.صورتمو کج کردمو گفتم:
شما کی اومدین؟؟؟؟؟؟؟
بهنام یدونه آروم کوبید تو پیشونیشو چشاشو بست!یهو یه ایل آدم دوییدن طرفمو شروع کردن به جیغ و دادو هورا کشیدن و تبریک گفتن.نه مثل اینکه هنوز جو هست.منم که دیدم جو مناسبه عین اونا شروع کرده به جیغ کشیدن!چند دقیقه بعد که اوضاع آروم شد تازه متوجه شدم که بهنام و بهار،ندا و نوا،عرفان وعلی توی خونه ان.