من اون روز دردش رو دیدم حتی باور نمی کرد دقیقا عین دیونه ها شده بود طوری که مجبور شدن با اصلحه بی هوشش کنن.
درسته تو ماشین جمشید بودم و دست و پام بسته بود ولی همه چیز رو از توی آینه می دیدم.
بعدها فهمیدم که اون پلیس بوده و بعد از تو از کارش استعفا داده.
اون دوستت داره دخترم تو مثل من کسی رو که دوستت داره و مطمعنم توهم دوسش داری رو از دست نده
سرم و تکون دادم و بغلش کردم. اتقدر گریه کردم تا خالی شدم. از بغلش بیرون اومدم.
بلند شد و به سمت آقا جون رفت. آقا جون از جاش بلند شد که بابا با اشک گفت:
–من و می بخشی آقا جون؟آقا جون هم که حالا همپای پسرش اشک می ریخت سرش و تکون داد.
بابا خم شد که دستش رو ببوسه اما آقا جون پیش دستی کرد و اون و در آغوش گرفت.
اون روز همه باهم آشتی کردیم. حتی من با مامان رقیه. امروز داشتم می رفتم خونم پیش رادمان و پسرم.
تصمیم گرفته بودم رادمان و ببخشم و به هر دومون یه فرصت دوباره بدم این بار واسه عشقی پاک بدون هیچ ترسی.
چمدونم و توی ماشین گذاشتم و بعد از خداحافظی به سمت خونمون راه افتادم