با چشمانی از حدقه در آمده به یزدان نگاه میکنم و او خشکش زده است.
صدای خندهی کریه باربد نظری که قطع میشود صدای سرحالِ من در فضا اکو میگردد!
_ کجایی سهیل؟ چقدر دیگه میرسی؟ من نزدیکم…دیر نکنی، این پلان رو زود بگیریم من باید برم.
نفسم پشت دندانهایی که روی هم فشرده میشوند حبس میگردد.
یزدان حتی لحظهای از صفحهی موبایل چشم بر نمیدارد و بدون کوچکترین تحرکی در همان نقطه مانده است!
_ بله، این ویس خانم ارمغان بدیع به آقای سهیل مَلکان پسر تهیهکنندهی فیلم جدیدی هست که خانم بدیع به تازگی بازی کردن و با سهیل ملکان سومین همکاری مشترکشون رو داشتن…این وسط یه رابطههایی هم بین این دو نفر هست که حالا فعلاً نمیخوایم لو بدیم اما…
یزدان در یک غافلگیری ترسناک موبایلش را به طرف دیوار پرت میکند و آن صدای منفور خفه میشود.
به موبایل شکسته با وحشت نگاه میکنم و لرزی عظیم از پاهایم شروع میگردد تا دستانم.
یزدان با چهرهای برافروخته، ابروهایی که انگار هرگز قرار نیست گره از آنها باز شود و دستانی مشت کرده بالاخره نگاهم میکند…از همان فاصله بدون اینکه حتی یک قدم جلو بیاید!
قفسهی سینهاش تندتند بالا و پایین میشود.
میدانم که باید کاری کنم، باید توضیح بدهم ولی حقیقت این است من باز هم ناگهانی اسیر طوفان شدهام!
تندتند پلک میزنم، آب دهانم را قورت میدهم، عمیق نفس میکشم و ل*بهایم را بههم میسایم.
_ دروغه!
فقط همین! چیز بیشتری و توضیح بهتری ندارم!
دانلود رمان تاریکی شهرت
پیشنهاد سایت رمان فور
پیشنهاد انجمن رمان فور
دخترانی از تبار شیطنت | نرگس رضازاده کاربر رمان فور