ماه من! همدم اسرار من! روح منی تو!
ستارهی من! همدم اسرار من! جان منی تو!
شب من! همدم اسرار من! جسم منی تو!
اما تو رفتی!
قلب من تو رفتی؟!
ماه من! ترک مکن مرا؛
تو را دارم و شبی بی انتها؛
تو را دارم و تنهایی هایم را!
شب من! ترک مکن مرا!
تو را دارم و ستاره های پیراهنت را؛
مرا ترک نکنید که بی کسم!
میگریم برای لحظه هایی که ترکم کردی؛
میگریم برای لحظه هایی که بی کس ماندم!
آرام میگریم و میگریم برای خودم
و
فراغ جدایی از تو.
به مرز جنون رسیدم، با خود پرسیدم:
– چرا من؟ چرا تو؟ چه کردیم که از هم دور شدیم و تو ترک کردی مرا؟!
چرا؟!
گناه ما چه بود؟
عشق گناه بود؟
عاشقی گناه بود؟
معشوقه داشتن گناه بود؟
من گناه کردم؟
تو گناه کردی؟
سرنوشت گناه کرد؟
چه کسی گناه کرد که این شد پایان راه ما؟!
تو رفتی؛
من ماندم!
ماندم و یک دنیا خاطره!
به من میگفتی:
– چشمانت رنگین کمان است، روحت چو آب پاکست؛
ل**ب هایت زیباست، دلت دریاست؛
بودنت در کنارم رویاست، دست یافتنت آرزوست؛
من که بودم و رویا نبود!
پس چرا رفتی؟
چرا رفتی؟
چرا؟!
به دریا نگاه کردم و تو را دیدم؛
به ماه نگاه کردم و تو را دیدم؛
به کوه نگاه کردم و تو را دیدم؛
چشمانت آبی اش دریا بود؛
راهنمایی ات در مشکلات، چون نور ماه در شب بود؛
سنگ صبورم تو بودی و کوهی بودی برایم!
من دیگر نه دریا دارم؛
نه ماه دارم؛
نه کوه دارم
و
نه تو را دارم!