فصل اول:
قلم در دست گرفته و بر روی کاغذی که اشکهایم آن را همانند قلبم مچاله کردهاند،
مینویسم. برای آرام شدن، برای به دست آوردن کمی آرامش.
مینویسم حرفهایم را و در میان میگذارم دردهایم را با خدایی که میدانم از همهشان
خبر دارد ولی… .
و در آخر مینویسم بلکه این قلب مچاله شدهام صاف شود:
خداوندا!
ای آفریدگار اشک! آفریدگار غم!
زبانی را خلق کردهای تا نام و ذکر تو را بر آن جاری کرده و تو را شکر گوییم اما… .
میدانی همین زبانی را که آفریدهای با سخنانش چه مقدار اندوهی به دلم انداخته و چه
مقدار اشکی از چشمانم جاری ساخته؟!
خدایا! کاش ذرهای از مهر و محبت خود را در دل بندگانت قرار میدادی؛ آنگاه دیگر
اشکی نبود که بریزم و غصهای نبود که به خاطرش ذرهذره آب شوم.
مگر تو آفریدگار مهربانی نیستی؟!
پس چرا نیست؟ کجاست آن محبتی که همه از آن دم میزنند و کو آن مهربانیای که همه
ادعای داشتنش را دارند؟!
★دانلود دلنوشته دل را به خدا بسپار★
ای پناه دل تنهای من!
تنها و دلشکستهام… .
دلشکسته از قضاوتهای نابهجا، از شنیدن سخنانی ناحق و از حرفهایی که بدون هیچ
توجهی حوالهی حال ناخوشم میشود.
خدایا! تو خود شاهد جریانات زندگی من بودی، هستی و میدانم که خواهی بود!
پس ببین این تنهایی را… .
و این بندهی غمگینت را که چطور در درگاه تو اشک میریزد تا کمی از آرامش از دست
رفتهاش را به دست آورد.