من، درگیر رویای نابودم؛ رهایم کنید!
به کدامین گناه آتش کشیده شد این نفس های داغ و سوزانم؟
در پشت پنجرهی چوبی جانی گرفته می شد و جانی داده میشد… .
بارانی که دستان یخ زدهاش را محاصره میکرد، گویا جان نیمه جانش را میسوزاند؛ و کسی نبود تا این رویای خیس را از فکر او بدرد!
***
سکوت من مرگ فریاد هاییاست که در قلب خستهام شنیده میشود!
طعم تنهایی را میچشیدم و در سرمای سرنوشتم میسوختم!
آرام برو؛
این قلب اگر بفهمد میشکند!
***
ثانیههای زندگیام بی قرار میشوند.
کسی نیست تا نفسهای به شمارش افتادهام را بشمارد!
تنها تپشهای قلبم بود که از زندگی بر باد رفتهام فرار میکردند.
و من محکوم میشوم تا در زیر خاکی نمدار، سکوت کنم!
***
پاییز سردی،
موهای سفیدم را میریخت
و این بار
چشمانم برای نبودت؛
میبارند… .
بیقرار میشوم وقتی میروی!
***
رویای خاموشی،
خیالم را میربود و مرگ را به زخم پلک هایم میفروخت!
نگاهم را به جادهای لغزنده میدهم تا صدای قدم هایت مرا مجنون کند!
***
اشکهای گم شده در گودی چشمانش،
خاطرات را تر میکرد
و همزمان قلب شکستهاش را به آتش میکشید.
دلتنگی، روزهای پاییزی و بی جانش را سیاه میکرد
و غم سنگینی در سلول سلول وجودش میشد!
او میماند و چشمان خستهای که مُرده و آزرده بودند!
***
قلم سرنوشت، قلبی را سیاه میکرد
از درد های ناتمامی شعر میسرود
و نوشته های دلی را پاک میکرد!
هیچ چیزی باقی نمیماند،
جز تکه کاغذی از مرگ!
***
در کوچه های بی قراری،
باران ثانیهها؛
مرا اسیر خود میکنند.
قدمهای خستهام تنها،
نقش خود را برجا میگذارند
و خود را بیقرار، گم میکنند!
دانلود دلنوشته بی قرار