پاشا چنگ فرو برد لای موهای نم دارش و سعی کرد با دست کمی خشکشان کند.
– نگفتن کجان؟
دلنواز با لحنی جدی و مصمم گفت:
– گفتن بهت نگم.
پاشا باورش شد و باز اخم هایش توی هم رفت و بعد از اینکه کفش ها و جوراب های خیسش را از پا درمی آورد پله ها را بالا رفت.
عمه در حالی که سعی می کرد کلمات را بدون لهجه ادا کند رو به دلنواز گفت:
– پَ چِنه چِلِ وِل بازی درمیاری عمهَ جو؟! *
دلنواز لبخند پهنی روی ل*ب نشاند و آرام گفت:
– عمه به مامانم نگیا، می کشتم.
عمه سر تکان داد و لبخند زد بعد اشاره کرد به ساک خودش که دست دلنواز بود و گفت:
– رو داخل رولهَ* خستهَ می شی.
تلاش عمه برای پاس داشتن زبان فارسی در کنار برادرزاده هایش تحسین برانگیز بود. هر بار که کاملا لری حرف می زد؛ بچه ها اصطلاحاتش را خوب متوجه نمی شدند و مجبور بود بگردد و معادل فارسی اش را پیدا کند این وسط از خنده بی دلیلشان، هم کلافه می شد و هم خسته. این بود که سعی می کرد حتی المقدور کلمات ساده و راحت تری به کار ببرد تا به گفتار شهری نزدیک تر باشد.
وارد خانه شدند و عمه شروع کرد به صدا زدن مدینه. مدینه با شنیدن صدایِ دوست دوران کودکی تا به امروزش از جا بلند شد و با خنده به استقبالش آمد.
*۱: چرا دیوونه بازی در میاری عمه جان؟
*: روله/ عزیزم.
لعنتی چرا نمیشه دانلودش کرد هرچی میگردم دانلود رو پیدا نمیکنم😑😶
سلام رمان به صورت انلاین در کانال تلگرام نویسنده گذاشته میشه