رمان فور | دانلود رمان
رمان فور بهترین سایت رمان، داستان، دلنوشته

دانلود رمان میشه بمونی

دانلود رمان میشه بمونی

دانلود رمان میشه بمونی

نام رمان: میشه بمونی؟

نام نویسنده: یاس بانو

ژانرهای رمان: عاشقانه_هیجانی_استاد دانشجویی

خلاصه: رادان و نکیسا، استاد و دانشجویی که عاشق هم هستن و باهم رابطه دارن. رادان قصد داره این رابطه رو رسمی و محکم کنه اما تا می‌خواد پا پیش بزاره که یکهو…

پیشنهاد نودهشتیا:

رمان عشق را معنا میکنم با فکر تو | fatee کاربر انجمن نودهشتیا

قسمتی از رمان جهت مطالعه و دانلود:

نگاهی توی آینه به خودم کردم یک لباس سه ربع خاکستری و یک شلوار جورابی پوشیده بودم. یک آرایش مالیم هم روی صورتم انجام داده بودم البته آرایش که نه فقط یه رژ کالباسی و ریمل و خط چشم نازک! با صدای زنگ عمارت از اتاق خارج شدم. صدا در ورودی بعد هم خوش و بش کردن‌ها اومد. آروم از پله‌ها پایین رفتم وقتی رسیدم پایین پله‌ها به سمت عمو و زن عمو رفتم و بی‌توجه به نیما لبخند زدم و رو به عمو گفتم:
– سلام خیلی خوش اومدین!
عمو نگاهم کرد و با لبخندی گفت:
– سلام به روی ماهت عمو جان، چطوری؟
– ممنون خوبم.
و بعد سمت زن عمو رو کردم.
– سلام نکیساجون.
– سلام زن عمو، خوبین؟
– بله شما خوب نِکی جان هستی؟
– بله ممنون.
من بابا به سمت سالن پذیرایی هدایتشون کردیم. وقتی نشستیم بعد چند دقیقه مامان و بتول خانم اومدن. همه با دیدن مامان بلند شدن و سلام و علیکها شروع شد. وقتی تموم شد، همه نشستیم که بتول خانم
با عذر خواهی رفت آشپزخونه تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه. مهمونی با صحبت‌های زن عمو و مامان و صحبتهای کاری بابا و عمو تموم شد. البته نگاه‌های خیره نیما هم بود که مامان هم مطمئنم متوجه شده بود که یکم سرسنگین با نیما برخورد می‌کرد. بعد از بدرقه کردن عمو اینا بابا بتول خانم رو صدا زد تا مامان رو به اتاق ببره خودشم همراهشون رفت. منم با »شب بخیر«ای توی اتاقم رفتم. خواستم روی تخت بشینم، صدای زنگ گوشیم بلند شد. سمتش خیز برداشتم. به صفحه که نگاه کردم با
دیدن اسم رادان ذوق کرده جواب دادم:
– جونم استاد.
– خوبی جوجو؟
– بله خوبم.
– خانواده عموت اینا رفتن؟
– بله رفتن نیم ساعتی میشه.
– کجایی؟
– توی اتاق
روی تخت نشستم و آباژور رو روشن کردم.
– آها راستی درس خوندی؟
– واسه چی؟
– یادت نیست، فردا با من کالس داری و البته امتحان هم میگیرم.
شوک بهم وارد شد.
– چـ… چی؟
– بله خانم مهتاج
– وای رادان تو که میرسونی درستِ؟
– نوچ جوجو نوچ
به حالت گریه گفتم:
– رادان عزیزم
– جونم
جوابها رو میدی درسته؟
– نوچ
خودم رو لوس کردم.
– اصلا قهلم
با صدایی که خنده داخلش هویدا بود گفت:
– جون… ولی تو هم باید یک کاری کنی.
– چی؟
– برام ساندویچ بخری .
– باشه میخرم.
صدای خندهاش به گوشم رسید، حرصی گفتم:
– زهر مار!
– خب خب عزیزم فکر کنم بیشتر گوش بدم سیر فوش میشم
– بله، میشی خوبم میشی.
– پس بای
خداحافظ
صبح با صدا آلارم گوشیم بیدار شدم و بعد از سرویس رفتن و کارای مربوط، رفتم پایین مامان و بابا نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن.
– صبحتون بخیر
هر دو همزمان گفتن.
– صبح تو هم بخیر
روی میز نشستم و شروع کردم به خوردن که بابا رو به مامان گفت:
– امروز فیزیوتراپی داری درسته؟
مامان با نگاه کوتاهی به من جواب داد:
– آره… با بتول میرم.
– نه عزیزم خودم می‌برمت.
مامان با لبخند عمیق نگاهش کرد و بابا هم دستش رو گرفت و نوازش کرد. با عشق به صحنه رو به رو نگاه کردم که بابا با دیدن نگاه خیره من نگاه سرفه‌ای کرد و دوباره همه مشغول خوردن شدیم.
***
از ماشین پیاده شدم و با خداحافظی از راننده وارد محوطه دانشگاه شدم. از راهرو به سمت کلاس رفتم و وارد شدم سر میز ردیف اول روبه تخته
نشستم. این‌جا رو انتخاب کرده بودم که به رادان دسترسی داشته باشم.بعد از چند دقیقه در باز شد و رادان وارد شد. اوف تیپش رو لامصب، کت و شلوار خاکستری، کروات نسکاف‌های و پیراهن آبی کمرنگ عشق جذاب من! شروع به صحبت کرد.
– سلام بچه‌ها.
همه جوابش رو دادن.
– خب آماده‌اید برای امتحان؟
همه گفتن (بله) به جز من با حالت زاری نگاهش کردم که برگه‌ها رو برداشت و پخش کرد. به من که رسید با دیدن نگاه مظلومم گفت:
– اتفاقی افتاده خانم مهتاج؟
از این رفتارش حرصم گرفت.
– خیر استاد
– خوبه
و برگه رو جلوم گذاشت.
– خب شروع کنید یک ساعت هم وقت دارید. عصبانی نگاهی به برگه‌ی روی میز انداختم و بعد به رادان نگاه کردم که خونسرد داشت توی کلاس می‌چرخید. به من که رسید یکم خم شد و نزدیک گوشم گفت:
– مهتاج جان چیزی شده؟
سعی کردم یک لحن مظلومی داشته باشم. یواش و با ناز گفتم:
– رادانی!
– جونم؟!
– بگو جوابا رو دیگه
دست کرد توی جیبش و نامحسوس برگه‌ای رو روی میزم گذاشت.
– یادت نره معامله رو!
– نوچ
– آفرین جوجو
حرصی از گفتن جوجو نگاهش کردم که خندون سعی کرد خندش رو کنترل کنه، سمت دیگه‌ی کلاس رفت. داشتم سوالها رو جواب می‌دادم که صدای یک چیزی اومد.
– پیس، پیس، پیس!
خوب به بچه ها نگاه کرد که دیدم ساراست. حتما جوابها رو میخواد و
همینم شد. با اشاره به برگه دستم این رو گفت. وای حتما قضیه رو فهمیده آه گندش بزنن. بهش اشاره کردم که میدم جوابا رو نوشتم تا اومدم برگه رو بدم
– خانم مهتاج!
با استرس نگاه رادان کردم.
– بـ… بله؟
– لطفا حواستون به امتحانتون باشه.
حرصی و عصبی کشیده گفتم:
– چشم
کشیده گفتم که چهره‌اش یکم خندون شد. برگه امتحان رو دادم رادان و برگشتم کیفم رو برداشتم و شرمنده نگاهی به سارا کردم. طفلی! بعد چشم غره به رادان از کلاس بیرون زدم. پوف مثال عشقشم آه!

توی محوطه روی یکی از صندلی‌ها نشستم به محوطه خیره شدم. دلم یک نسکافه داغ می‌خواست بلند شدم خواستم برم سمت کافه که یکی داد زد.
– نکیسا.
برگشتم که دیدم ماهانِ همون همکلاسیم که بهش برخوردم. این دیگه چی می‌خواست بهم که رسید گفت:
– سالم.
– سالم.
– داری میری کافه؟
– آره چطور!
– منم دارم میرم گفتم با هم بریم.
با اینکه میدونستم رادان بفهمه عصبی میشه ولی برای در آوردن لجش گفتم:
– چرا که نه!
لبخندی زد و با هم به سمت کافه دانشگاه رفتیم. وارد که شدیم روی یکی از میزا نشستم و ماهان هم رفت قهوه بیاره. وقتی اومد نشستیم که گفت:
– میگم… تو از این استاد بزرگمهر راضی هستی؟
نگاه مشکوکی بهش کردم و گفتم:
– آره چرا که نه! هم خوب درس میده هم بقیه راضیان!
– ولی من احساس میکنم هیچ تجربه‌ای نداره و با پارتی پدرش اومده.
سعی کردم عصبی نباشم و کاملا عادی رفتار کنم.
– نه آقا ماهان این‌طور نیست.
– باشه. و این‌که منو آقا ماهان صدا نزن، ماهان!
– باشه.
شروع کرد به صحبت راجب سفرهایی که رفته و جاهایی که دیده. بیشتر شبیه پز دادن بود.
#رادان
از دانشگاه خارج شدم. نگاهی به اطراف انداختم و با ندیدن نکیسا اخم‌هام تو هم رفت. کجاست پس؟! هر روز که اینجا بود! با حدس این‌که رفته کافه دانشگاه، به اون سمت میرم. البته خوب نیست یک استاد اون‌جا بره اما نکیسا مهم‌تر بود. نزدیک که شدم با دیدن نکیسا که کنار یکی از دانشجوها بود؛ اخم‌هام این دفعه تو هم گره خورد. نکیسا این‌جا پیش این
پسرِ چی‌کار داره؟! اسمش چی بود؟! آها، ماهان… ماهان مجد! به سمتشون رفتم که با نزدیک شدنم ماهان متوجه‌ام شد و با تعجب گفت:
– استاد، شما؟
با این حرفش نکیسا هم برگشت و با دیدنم تعجب کرد و البته یکم شیطونی توی چشم‌هاش بود. این دختر چرا شیطونِ! بی‌توجه به ماهان روبه نکیسا گفتم:
– خانم مهتاج مگه من به شما نگفتم باید دربارهی جزوه ها حرف بزنیم؟
نکیسا با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
– نه نگفتین!
– مهتاج!
خودش که حساب کار دستش اومد گفت:
– چشم استاد بریم.

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: میشه بمونی
  • ژانر: عاشقانه_هیجانی_استاد دانشجویی
  • نویسنده: یاس بانو
  • ویراستار: سایت نودهشتیا
  • طراح کاور: N.ia
  • تعداد صفحات: 452
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://novelfor.ir/?p=2715
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
<>
درباره سایت
رمان فور | دانلود جذابترین رمان ها
آخرین نظرات
  • farboodخوب بود کاش آخرش بهتر تموم میشد یعنی میشد بهتر نوشت ممنون ازتون❤️...
  • ضحاچرا نمیشه پی دی افشو دانلود کرد البته توی برنامش هم اسم همچین رمانی وجود نداره...
  • Liltخعلی خوب بود ، ولی افغانستانی اسم الاصل مردم اهل افغانستان هستش . ببینید افغانست...
  • مهتابخیلی زیبا و بی نظیر بود حتما بخونید...
  • اشنایی در غربتفوق العاده کلیشه ای و مسخره« با احترام»...
  • دنیابرای منم میفرستی...
  • دنیاسلام لینک میشه بدین ممنون...
  • آرینخیلی قشنگه میشه رمان دژخیمشم بزارین...
  • ریحانهعالبود...
  • ریحانهزیبا متین عالی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.