هدف: قلم برمیدارم و دردهای نهفته در یک دخترک را به تصویر میکشم.
دانلود داستان به قلم Atria با PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دخترکی کوچک و تک با قلبی پوشانده شده در لباسهای عاشقی که شاهد رها شدن گره دستان پدر و مادرش است؛ به راستی چه چیزی باعث شده بود که او جدایی پدر و مادرش را مشاهده کند؟ پسرکی لطیف و عطوف که از دخترک دل برده و بیآنکه بداند چه کرده؛ او را غرق در محبت خویش میکند. به راستی دلیل محبتهایش چیست؟
با پنجههای رنگ پریدهاش، زخم کوچکی بر تن خشک آجرهای سفال انداخت؛ ناله آجرهای زرد با غم سر انگشتانش باعث شد به تندی دستش را عقب کشد و با اخمهایی گره خورده برای دیوار خجل چشمغره رود؛ بیخیال دیوار خرمان- خرمان از زیر نگاه سنگین سایه گذشت.
قسمت خرابه خانه کاملاً ویران شده بود و آجرهای ریخته شده بر روی زمین جای پایی برای او نمیگذاشتند. درب چوبی با آن لولاهای زنگ زدهاش را به عقب هول داد و فکر کرد آخرینبار آنها را در زیر کدام یک از آجرهای قرمز ریخته شده بر زمین دیده است؟ با یادآوری سخن مادرش که برای عزیز توضیح میداد شکلاتها را در کجا گذاشته بود لبخندی به پهنای صورتش زد و آن دندانهای یکی در میان را به نمایش گذاشت.
شکلاتهای دلربایبش در گوشه دیوار کنار درب مخفی شده بودند.
با خوشحالی به آن سمت رفت؛ شکلاتهای دوست داشتنیاش! آخ که دلش برای پوشه سرخ رنگ شکلاتها مالش میرفت.
با شادی دستان ضعیفش را لابهلای آجرها برد تا دانهای از آنها را، از آن خودش کند. با لمس آن جعبه خنک شکلاتها دلش مالش رفت و با ضعف آب جمع شده در درون دهانش را قورت داد.
– تق، تق، تق!
صدای درب وردی منزل و پشت بند آن، صدای عزیز بلند شد.
– آدیرا، پاشو در رو باز کن ببین کیه!
با ناراحتی پا بر زمین کوفت و از آن قسمت مخروبه خارج شد.
با صورتی درهم و اخمهایی جمع شده از سکوی حیاط به پایین پرید و سمت درب آهنی زنگ زده رفت.
درب را باز کرد و سرش را بالا آورد. با دیدن مادرش در کنار همسایه عزیز و پسرش، رنگ از صورت غمگینش پرید. نکند مادرش فهمیده باشد؟ نکند دیگر شکلات ندهش؟ ای وای بر او! اگر باز کتک بخورد چه؟
سؤالات بغض کرده از راه میرسیدند و در گوشه- گوشه دلش لانه میساختند.
– س … سلا … م!
باران نگاهی چپ نسازش کرد. دیگر چرا لکنت گرفته بود؟ اخم در هم فرو کرد و با چشمانش گوشه درب را اشاره کرد، سعی کرد خستگی کارش را در صورتش پنهان کند و رسم مهماننوازی را به جا آورد. حتی اگر همسایه فضولشان با پسر شانزده سالهاش مهمان باشند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.