در مورد دو خواهر به اسم ساحل و دریاست؛ آن ها مادرشان را وقتی دریا دیده به جهان گشود، از دست دادند و با پدرشان زندگی کردند. زندگی آن ها خوب بود تا وقتی که پدرشان به مشکل بر نخورد و برای آن ها پدری می کرد.
دریا در پی حالت های غیر عادی و آزار دهنده به پیشنهاد معلم مهد او به روانپزشک معرفی می شود.
و این شروع یک مجرای زندگی دو خواهر می شود.
مسیر زندگیشان به کل تغییر می کند…
آن ها گاهی کم می آورند
گاهی از زمین و زمان گلایه می کنند
گاهی به فکر فرار می افتند
گاهی از هم زده می شوند…
اما باز یادشان می افتد جز همدیگر کسی را ندارند.
نفس می لرزد ، می ترسد …..
چشمان بی قرارش هر روز صحنه ی بی شرمانه ی خیانت مادری را به ذهن می سپارد که ذره ذره جان و تنش ؛روح و قلب پاکش را از درون می خورد و …..
آخ که او کوچک است و طعم تلخ و دردناک تجاوز ؛ تیشه ای بُرنده می شود، بر قلب کوچک هفت ساله اش …..
و تاابد روح رنجیده اش رنگ آرامش بخود نمی بیند و سرکش و لجوج قصد انتقام از روز گار دارد …
و مبین …
دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که” ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن”!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاست!