رمان در مورد دختری مظلوم و ساده به اسم یاسمن هستش که نا خواسته پا روی این جهان گذاشته بود و الان هم زندگیش تحت تاثیر گذشته اش قرار گرفته بود….
زندگیه سختی را گذرانده بود و حالا یکی از بهترین روز های زندگیش بود مهمانی که نا خواسته پا رو ی این زندگیه اجباریش گذاشته بود الان کل دنیایش بود حس مادر شدن کام تلخ این روز هایش را شیرین می کرد گناهش فقط عاشقی بود و بس اد مرد زندگیش را عاشقانه می پرستید و دوستش داشت اما افسوس که مرد رو یاهایش راهی جز عشق و عاشقی را در پیش گرفته بود و بهش بی اعتماد بود و این یعنی بالا ترین درجه ی بی اعتمادی که هر دو را به سوی تباهی می کشاند نمی دانست زندگی با او و شریک زندگیش و این فرشته ای که دو ساعت پیش چشم به این جهان بی معرفت گشوده بود چه بازی هایی می کند اما
نفس می لرزد ، می ترسد …..
چشمان بی قرارش هر روز صحنه ی بی شرمانه ی خیانت مادری را به ذهن می سپارد که ذره ذره جان و تنش ؛روح و قلب پاکش را از درون می خورد و …..
آخ که او کوچک است و طعم تلخ و دردناک تجاوز ؛ تیشه ای بُرنده می شود، بر قلب کوچک هفت ساله اش …..
و تاابد روح رنجیده اش رنگ آرامش بخود نمی بیند و سرکش و لجوج قصد انتقام از روز گار دارد …
و مبین …