و من اینجا هستم… برای طُ… بِخاطِر طُ…مثل تبسمی آرام از کنارت مےگذرم…طُ نمے دانے… طُ نمے بینےاما من همیشه هستم…در میان تاریکے ها… میان پلیدے ها…میان زشتے ها و بے کسے ها…میان سختے ها دستانت را مے گیرم…اشک هایت را پاک مے کنم و به جایت گریه مے کنم…من همیشه هستم… اینجا… در کنارت…آرام آرام در کنارت قدم بر مے دارم…آرام آرام در کنارت نفس مے کشم…طُ نمے دانے… طُ نمے بینے…اما… من هَستم… هَوایت را دارم… آسُوده باش و لَبخند بِزن… مَن اینجا هَستم… بَراے طُ… بِخاطِر طُ… دانلود رمان برای طُ
دخترک قصه رنج ها دیده و زحمت ها کشیده، پدر آهو چنان رفتار بدی با مادرش داشت که او را از هر مردی متنفر کرده بود. این احساس زمان اوج گرفت که آهو متوجه شد پدرش همسر دومش را هم گرفته. چرخ گردون همین طور نماند و احساسات آهو بلاخره به غلیان در آمد و عاشق شد. اما باز هم سختی های روزگار دست از سرش بر نداشت و…دانلود رمان بیقرارم کن
من همیشه حواسم پرت تو بود! تویی که در مشغلههای روزمرهات به چشم نمیآمدم و آرزوی وصال به تو، شده بود هدف تمام لباسها و رنگهای پوشیدنی من. تا کجا باید تاخت برای رسیدن به عشق… دانلود رمان آنتیک
آذردخت، دختر کوچک آقاابراهیمِ صافکار، در رشتهی تئاتر تحصیل میکنه. ماجرا از جایی شروع میشه که آذر و مِهدی به عقد هم درمیان. زندگی پر فراز و نشیبی در دوران عقد دارن. مشکلاتی که با وجود دو خونوادهی سنتی براشون به وجود میاد و… اما موضوع به اینجا ختم نمیشه. بازیگر مطرح و معروف سینما، به نام یونا جــم، تک پسر امیرخسرو جــم، کارگردان موفق، برای یک دوره اجرای افتخاری تئاتر به دانشکدهای که آذردخت مشغول تحصیل هست میره و…..دانلود رمان آرتیست
داستان از جایی شروع شد که پدرم روانه بیمارستان شد! بله، شروع خوبی برای داستان من نبود. به قدری درگیر حرص از باعث و بانی این اتفاق بودم که به جنون رسیده بودم. اما این نمیتونست پایان قصهای باشه که با غم شروع شده بود. پس من ادامه دادم، تا پایان بهتری رقم بزنم… یک پایان دونفره. دانلود رمان جان شهرزاد
من پا در راه دشواری نهادم. در راه مونس بودن برای مردی که عجیب بود و نبود، از خودم، وجودم و تمام هستیام خرجش کردم. من خواهان آنم… که انیس دل تو باشم! دانلود رمان انیس دل
آجر دروغ را با سیمان دروغ میپوشاند و ساختمانی سست بنا میکند که هر لحظه آمادهی ویران شدن است. افرادی که تشنهی حقیقت، در کویر خشک زندگی حیراناند، برایش اهمیتی ندارد. او با کوزهی پر از آب حقیقت، در زیر سایهی درخت زندگی نشسته است و از خنکای نسیم لذت میبرد.موج سرنوشت آنقدر قدرت دارد که آجرهای دروغِ روی هم قرار گرفته را به مرداب تباهی روانه کند؟ آیا روزگار، متواضعانه، پردهی حقیقت را بر پنجرهی زندگی میآویزد؟ دانلود داستان ناصواب
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.