نمیتوانی اینقدر راحت از عشق و عاشقیام بگذری و بری
من!
نمیخواهم از لحظههای عاشقی سرخورده بیرون بیایم.
من تو را میخواهم
تو را برای تمام سالهایم، برای تمام ماههایم، هفتههایم،
روزهایم، ساعتهایم؛ حتی تک- تکِ ثانیهها و لحظهها را
میخواهم در کنار تو بگذرانم.
تو زیادی در قلبم جا باز کردهای و فرصت کنکاش را حتی برای
دقیقهای به مغزم نمیدهی تا بفهمد دقیقاً میل به کدام راه دارد، تو داری من را سمت جادهی عاشقی میکشانی .
بدون آنکه حتی مجال تجزیه و تحلیل را به قلب و روح و مغزم بدهی.
حال که اینطور میگذرد
الاقل در جادهی غریبه رهایم نکن و نرو!
من از شهر و جادهی غریبه میترسم!
برایم آشنا نیست.
گم میشوم.
گم شدن در خیال تو کار سادهای نیست…!
بیا کمی به گفتوگو با من بنشین.
شاید حرفهایم برایت کمی جالب به نظر بیاید.
من میتوانم برایت کتاب بخوانم یا حتی شعری بسرایم.
میتوانم برایت لیلی شوم در قصهی مجنون، میتوانم برایت قندی شوم مانند شیرین، من هزاران هزار کار برای اینکه تو کمی به من، و شخصیت من فکر کنی، میکنم؛ اما میترسم تو مرا حتی نبینی و بیتوجه بگذری، آخر میدانی گفتهاند که دیوانهترین کارها را آدمهای عاشق تجربه میکنند.
نکند من دیوانه شوم و تو مرا نبینی؟
البته !
میدانم که دیوانه شدهام
دیوانهی تو
خندههای تو
چشمان تو
بمِ صدای تو
من نمیتوانم از شخصیت و روح تو بگذرم و عاشقی نکنم.
برای چند لحظهای به من فرصت ده تا خود را ثابت کنم.
شاید آنقدر زیبا بهنظر نیایم که دلت بلرزد؛ اما اگر روحی که هرروز برای دیدن دوبارهی تو زنده میشود را ببینی قطعاً به زیباییِ درونم پی میبری.
من زیاد حرف زدن را دوست ندارم؛ اما تو آنقدر به چشمانم میآیی که هر کس نگاهی در تیلهی مشکی رنگ چشمهایم میاندازد تا عمق داستان را میفهمد.
میفهمد که دلباختهام و هر لحظه در چشمانم چیز جدیدی کشف میشود.
بیا کمی با من مدارا کن شاید خدا در لحظهی عاشقیمان سر رسید، از عشقمان زندگی کردن را خواند و ما را گذاشت قفل هم شویم و کتابی از چشمانِ تو و دلِ من به یادگار گذاشته شد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.