دانلود رمان بازیچه ی شیرین
دانلود رمان بازیچه ی شیرین
نام رمان: بازیچه ی شیرین
نام نویسنده: م.م.ر
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحه:340
دانلود رمان بازیچه شیرین به قلم م.م.ر دانلود با لینک مستقیم
خلاصه:
قلبم شکست، به خاطر بی عدالتی که در حق عشقم
روا داشتی، بازی که راه انداخته شد به برد هیچ
کدامماننینجامید، تنها قلبی شکسته و آواری
دردناک به جا گذاشت، بازی شیرینی که به تلخی
رسید و در نهایت؛
در این نزدیکیها قلبیست که هر روز ترک می خورد؛
وای از آن روز و زمانی که کامل بشکند
تکه های آن در چشمان تو نیز فرو خواهد رفت.
بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
به نام نامی عشق
با عصبانیت وارد سالن پذیرایی شد. در خانه را به شدت به هم
کوبید و کوله پشتیاش را روی صندلی پرت کرد. با همان حالت
توی کاناپه خزید و لبانش را طبق عادت همیشگی جوید. بازوانش
را در هم گره زده و با خشم به نقطهی نامعلومی خیره شد. مادر
در آشپزخانه مشغول آماده کردن غذا بود که با شنیدن صدای
کوبش در ناخوداگاه تکانی خورد وبه سمت پذیرایی دوید. با
دیدن چهرهی اخمو و شیرین دخترش بیاختیار لبخندی زد و به
آرامی گفت:
-علیک سالم خانوم خانوما، خسته نباشی!
شیرین بیتوجه به او هنوز مشغول گزیدن لبهایش بود که مادر
پفی کشیده و بعد صدایش را کمی بلندتر کرد:
-باز چی شده؟! شیرین! نگوکه باز با علی حرفت شده!
بر عکس دفعهی قبل با پرشی ناگهانی از جا جهید و با صدایی که
به فریاد میرسید گفت:
-مامانننن تو رو به هر کی میپرستی به این پسره بگو دست از
سر من برداره! اگه اینجوری پیش بره یک کاری دست جفتمون
می دم ها!
مادر به سمتش آمد و با گرفتن دستش او را به آرامی به روی
کاناپه نشاند. خودش هم کنارش نشست و با آرامش لبخند زد:
-مثل دخترای خوب! آروم و با ادب بگو چی شده؟
از رفتار با محبت مادر کمی شرمنده شد. زیر چشمی به او نگاهی
انداخت و این بار به آهستگی پاسخ داد:
-معذرت می خوام. نباید سر شما داد میزدم. به خدا مامان
اعصابمو خرد کرده. هر چی هم بهش میگم انگار نه انگار بدتر با
حرفای پرت و پال حرصمو در میاره.
سپس برای کسب آرامش بیشتر آب دهانش را قورت داده نفسی
تازه کرد و ادامه داد:
-طبق ساعت هر روز از کالس کنکور تعطیل شدم اومدم کنار
خیابون منتظر تاکسیبودم بیام خونه که چند تا ازاین جوونای
بیکاربهم نزدیک شدن و شروع کردن به وراجی کردن. سرمو
انداختم پایین بهشون نگاهم نکردم. به خودم گفتم یه چند تا
اراجیف می گن بعدش خسته میشن میرند. اومدم یه کم جلوتر تا
ماشین بگیرم یکدفعه صدای دعوا بلند شد. برگشتم دیدم علی
باهاشون درگیر شده و شروع کردن به کتک کاری. نتونستم
راهمو بگیرم برم آخه اونها چند نفر بودن و اون تنها. رفتم به
زور و زحمت از هم جداشون کردم. از مردم رهگذر خواستم
پادرمیونی کنن بالخره قضیه فیصله پیدا کرد و ول کردن رفتن
تازه بعد رفتن اونا برگشته به من میگهتو چرا دخالت کردی
میخواستم ادبشون کنم! گفتم بدبخت بیچاره! اگه من نیومده
بودم که زده بودن کشته بودنت! حاال طلبکار هم هستی. پرو-
پرو ! برگشته میگه اگه باهاشون رابطه نداشتی دخالت نمیکردی
چرا بین اینهمه دختر به تو کلید کرده بودن!
چشمانش را با حرص فشرد و آهکشید. مجدد به روی مادر چشم
گشود:
-نمیدونی مامان! دوست داشتم زمین دهن باز کنه من برم
توش! آخه من نمیدونم چرا من هرجا میرم اون جلوتر ازمن
اونجاست! دیگه برام اعصاب نزاشته.
سرش را با دستانش پنهان کرد و بغضش را خورد. مادر کمرش را
با محبت مالید و با مهربانی گفت:
-مامان جون علی دوستت داره! خودت هم میدونی. برای همین
نسبت بهت تعصب داره. اگه براش مهم نبودی همه جا مواظبت
نبود.
شیرین سرش را باال گرفت و درحالیکه به مادرش مینگریست
نق زد:
-آخه مادر من! نمیخوام دوستم داشته باشه مگه زوره! من
خودم میتونم از خودممراقبت کنم مگه بچهام که به پا داشته
باشم.19سالمه! به قول خودت قدیما همسن و سال من دو سه تا
هم بچه داشته!
-حاال پیش بابات چیزی نگو شهاب هم میفهمه معرکه میگیره.
در جایش جا به جا شده با حرص پفی کشید:
-ای بابا! یک طوری میگی انگار بفهمن اونو توبیخ میکنن.
مطمئن باش طبق معمول باز من گناهکار میشم! تا حاال دیدی بابا
غیر آقای دکتر به اون چیزی بگه. انگار این یک دونه فقط تو این
مملکت میخواد دکتر بشه. خدا شانس بده! هنوزم که درسش
تموم نشده از این دکترای دوهزاری تو این مملکت پره! اصال به
خاطر این آدم بیخوده که بابا گیر داده منم پزشکی قبول شم.