رمان فور | دانلود رمان
رمان فور بهترین سایت رمان، داستان، دلنوشته

دانلود رمان مجرمان فراری

دانلود رمان مجرمان فراری

دانلود رمان مجرمان فراری

نام رمان: مجرمان فراری

ژانرهای رمان: جنایی، عاشقانه

نام نویسنده: مهرانه عسگری

خلاصه: خواهر و برادری از جنس نامردی‌هایی که روزگار در حقشان کرده و خانواده‌شان را با آتش از آن‌ها جدا کرده. خواهری که یک فرمانده است البته در زندگی‌اش زیرا زیر بار غم و غصه‌ها کمر خم نکرده. برادری که او هم فرمانده است در خنداندن دیگران و شادی دل بقیه. فرماندهی دیگری هم داریم که تنها لقبش فرمانده نیست بلکه خودش هم فرمانده  است.

دانلود رمان مجرمان فراری

بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:

بعد رو به داریان ادامه داد:
– گروه من و گروه داریان با هم میریم اتاق فرماندهی تا بینیم چه خبره، همه موافق هستید؟
همه موافقت خودشان را أعالم کردند و هرکس سر پست خود مستقر شد. داریان و نازیاب به عناوین اتاق‌ها نگاه می‌کردند تا اتاق مورد نظرشان را پیدا کنند. بالأخره پیدا شد ولی بازم کارت میخواست ولی کارت نگهبان دیگر کارساز نبود چون کارت مخصوص میخواست، کارتی مثل کارت بهنیار. در همین حین تیران متوجه ورود عدهای سرباز به داخل شد. نمیدانست داریان و نازیاب در چه حالی هستند؟! و نمیدانست با سربازان درگیر شود یا نه!؟ ترجیح داد درگیر نشود و فقط خبر دهد. به نازیاب پیام داد:
»عده ای سرباز درحال نزدیک شدن به شما هستند. درگیر بشم؟!«
دکمه‌ی ارسال را زد و منتظر ماند. نازیاب با دیدن این پیام به داریان که با درب اتاق فرماندهی مشغول بود نگاه کرد و گفت:
– نمیتونی بازش کنی؟!
داریان با تأسف گفت:
– نه کارت مخصوص میخواد.
گوشی درون دست نازیاب لرزید و پیامک دیگری را نشان داد، این بار از طرف تابش که نوشته بود:
»خونه لو رفته داریم میایم طرف شما؛ قرار ما جلوی درب پشتی.«
نازیاب نگران رو به داریان گفت:
– خونه لو رفته، دیگه فرصت نداریم قفل در رو با اسلحه بشکن و اطلاعات رو بردار سریع.
بعد به تیران پیام داد:
»درگیر بشید تا جای ممکن جلوی آمدنشان رو بگیرید جلوی درب
پشتی هم دیگه رو میبینیم.«
صدای شکستن در اتاق فرمانده‌ی با صدای بلند آژیر خطر و صدای داد حمله‌ی تیران یکی شد. داریان و هفت نفر دیگر وارد اتاق شدند و شروع به جمع آوری اطلاعات کردند نازیاب و بقیه جلوی درب شکسته منتظر ایستاده بودند. تیران درحالی که مشت محکمی به صورت سرباز میزد رو به بقیه گفت:
– برگردید سمت درب پشتی.
همه اطاعت کردند و تیران در دل گفت:
– کاش همه سالم باشند.
با تمام سرعت اطلاعات را به لبتاپ خود انتقال می داد؛ منتظر آخرین داده‌ی اطلاعات بود تا انتقال پیدا کند و برای این کار باید خط آبی رنگ، قرمز می‌شد.
هنوز یک سوم خط آبی بود با صدای داد نازیاب مسیر
نگاهش از روی خط به سمت او تغییر جهت داد:
– عجله کن داریان.
عصبی داد زد:
– مگه من این خط رو جلو میبرم؟ خودش باید تموم بشه.
نازیاب نگران بوراب، تابش و دریا بود. گفته بودند جلوی درب پشتی هستند. نگاه دیگری به راهرو کرد، هر لحظه منتظر ورود گروه دیگری از سربازان بود چون دیگر تیرانی نبود که از راهرو محافظت کند. با فریاد تموم شد داریان لبخند نشست روی لبش ولی با صدای دوباره آژیر پاک شد. درون آن راهروهای تنگ میدویدند تا سالم پیش بقیه برگردند. بالأخره بعد دقیقه‌های عذاب‌آوری به درب پشتی رسیدند و از همان جایی که وارد شده بودند خارج شدند. با دیدن ماشین‌هایی که پشت سر هم ایستاده بودند ایستادند. از شوک که درآمدند سریع سوار شدند و به راه افتادند. با بقیه خداحافظی کرد و رو به بوراب گفت:
– چه‌جوری خونه لو رفت؟!
بوراب خونسرد درحالی که آبنبات آلبالوییاش را از پالستیک رنگی-رنگی‌اش بیرون می‌آورد گفت:
– خونه لو نرفت فقط دریا دلش برای داریان تنگ شده بود منم گفتم بیایم پیش شما تا دلتنگیش برطرف بشه، همین.
بعد با لبخند دندان نمایی آبنبات را داخل دهانش گذاشته و با لذت آن را مکید. نازیاب و تیران با دهان باز به موجود عجیب الخلقه‌ی روبرویشان نگاه کردند، بعد نگاهی به هم دیگه کردند و نفس عمیقی کشیدند تا عصبانیتشان را کنترل کنند. داریان با شنیدن حرف بوراب با لبخند مهربانی دریا را محکم بغل کرد و گفت:
– من به قربون اون دلتنگیت خانومم!
دریا درحالی که از خنده و خجالت سرخ شده بود گفت:
– خوشحالم که سالمید!
بالأخره نازیاب و تیران هم لبخند زدن و همه چیز تمام شد، البته فعلاً.
بهنیار، دینیار و رامش با تعجب به حرفهای سربازها گوش میدادند. دیشب گروه مجرمان فراری به یکی از ساختمانهای اطالعاتی سازمان دستبرد زده بود و این بهانهی دیگری دست فرماندهی گروه A2 داده بود
تا دوباره درخواست تعویض گروه‌ها رو بدهد. جلسه تشکیل شد و تمام فرمانده‌های رده بالا حضور داشتند حتی مأموران اجرایی سازمان هم که بیشتر در پرونده‌های خصوصی حضور داشتند هم بودند.
رئیس سازمان رو به همه گفت:
– این که با وجود نگهبان به یکی از ساختمانهای اطالعاتی ما، اول نفوذ  بعد  و تبرد زند. کمی مکث کرد و دور تا دور میز را نگاه کرد که همه از جدیت درون نگاهش سرشان را پایین انداختند، ادامهی سخنش را با فریاد ادا کرد:
– بی عرضگی همچین سازمانی رو میرسونه! شماها میدونید این خبر که به یکی از ساختمانهای اطالعاتی ما دستبرد زده شده رو در تمام اخبارها گفتند، شدیم تیتر صفحهی اول روزنامه‌ها.
نتوانست داد و فریاد بیشتری بزند و به سرفه افتاد.
فرمانده کل برخاست و دست روی شانه رئیس سازمان گذاشت و لیوان آبی بهش داد که تقریباً دوسوم آب لیوان را سر کشید و لیوان را روی میز کوبید. نگاه بهنیار به قطرات آب ریخته شده روی میز که بعضی سرجای خود نشسته بودند و بعضی ها هم به برگه های روی میز روانه میشدند بود؛ با صدای فرمانده کل مسیر نگاهش را به سمت او حرکت داد:
– از همین حالا گروههای A2 و گروه فرمانده بهنیار روی پرونده‌ی مجرمان فراری کار میکنند اما… .
لبخند روی لبهای فرماندهی گروه A2 نشست ولی با شنیدن اما در جایش جابه جا شد:
– اما اولین خطایی که یکی از گروه ها مرتکب بشه در اولین فرصت شخص خودم از پرونده برکنارش میکنم.
بعد روبه فرماندهی A2 کرد و گفت:
– در خلوت با من گفتید نقشهای برای مجرمان دارید میخوام که جلوی
همه بیانش کنید.
فرماندهی A2 با بیرمقی ناشی از بهم خوردن نقشهاش برخاست و شروع
به حرف زدن کرد:
– خب نقشه‌ی من اینه که… .
صحبتش شروع نشده با ورود ناگهانی سربازی به داخل تمام شد. لیوان‌های تپل کریستالی، جامهای بلوری که در نور، زیبایی خود را به رخ میکشیدند همه و همه در دست آدم‌های شادی بودند که بعضی‌هایشان با افتخار از پیروزیشان در عملیات صحبت میکردند و بعضی دیگر هم هم زمان با نوشیدن گوش میدادن. نازیاب با غرور به این صحنه نگاه میکرد و لبخند مغروری هم بر لب داشت الحق هم حق داشت که مغرور شود خبر دزدیدن اطلاعات در سراسر کشور پخش شده بود البته به لطف بوراب و داریان.

پیشنهادات نودهشتیا:

رمان یوکابد | زهرا اصفهانی کاربر انجمن نودهشتیا

رمان قلمرو سیاه | f.m کاربر انجمن نودهشتیا

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: مجرمان فراری
  • ژانر: جنایی، عاشقانه
  • نویسنده: مهرانه عسگری
  • ویراستار: سایت نودهشتیا
  • طراح کاور: Liana.M
  • تعداد صفحات: 155
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://novelfor.ir/?p=2763
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
تبلیغات متنی
<>
درباره سایت
رمان فور | دانلود جذابترین رمان ها
آخرین نظرات
  • farboodخوب بود کاش آخرش بهتر تموم میشد یعنی میشد بهتر نوشت ممنون ازتون❤️...
  • ضحاچرا نمیشه پی دی افشو دانلود کرد البته توی برنامش هم اسم همچین رمانی وجود نداره...
  • Liltخعلی خوب بود ، ولی افغانستانی اسم الاصل مردم اهل افغانستان هستش . ببینید افغانست...
  • مهتابخیلی زیبا و بی نظیر بود حتما بخونید...
  • اشنایی در غربتفوق العاده کلیشه ای و مسخره« با احترام»...
  • دنیابرای منم میفرستی...
  • دنیاسلام لینک میشه بدین ممنون...
  • آرینخیلی قشنگه میشه رمان دژخیمشم بزارین...
  • ریحانهعالبود...
  • ریحانهزیبا متین عالی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.