سهیل به نمایندگی از امیر و آرمان گفت:
– نه دیگه، گفتیم با خودت میایم!
امیر برای ماست مالی گفت:
– آلودگی هوا و تک سرنشین بودن به درک، برادر من بنزین لیتری سه هزار تومن شده!
در آزاد راه پیچیدم و گفتم:
– یعنی دوست دخترهاتون بمیرن واسه بی پولی شما سه تا!
آرمان خندید و با شیطنت گفت:
– الهی آمین، حالا کدومشون بمیره؟
زیر لبی کوفتی نثارش کردم و پایم را بیش از پیش بر روی گاز فشردم. امیر با لودگی گفت:
– یه دوست دختر داشتم اسمش ساناز بود، خیلی نمک نشناس بود نامرد رفت با مبین دوست شد، اون برام بمیره بهتره!پوزخندی گوشهی لبم نشاندم و گفتم:
– دِ آخه درس عبرت هم نمی گیرید، شماها اگه یکی رو می خواید که برای همه دُم تکون بده و چراغ سبز روشن کنه، برید سگ بخرید خیلی هم با وفا تره!
سهیل که از اخلاق گند من کلافه شده بود گفت:
– داداش! تو با دوست دختر مخالفی چی کار ما داری؟
گره کوری ما بین ابرو هایم زدم که نتیجه اش اخم ترسناکی شد. برای تصحیح حرفش گفتم:
– من با دوست دختر و رِل زدن هیچ منافاتی ندارم، اتفاقا خودم هم دوست دختر دارم؛ اما حرفم اینه که با دختری باشید که شأن شما رو نیاره پایین و آدم باشه!
فاطمه عزیز خسته نباشی، واقعا خیلی خوب بود😍👏
چرا نمیشه پی دی افشو دانلود کرد البته توی برنامش هم اسم همچین رمانی وجود نداره