دو تا بشکن زد و گفت:
-الو؟ صدام رو داری؟
این قدر فضای کافه دلنشین بود و این ملودی جان نواز و زیبا بود این قدر بهم آرامش می داد که غرق دَرِشون شده بودم.
از دست این سپهر خان آرامش که نداریم…!
تنها کسایی که میتونن بهم آرامش بدن توی موبایلمن نه کنارم…!
من یاد گرفتم موقعی که بغض کردم هم لبخند بزنم البته لبخند هام همیشه سر اتفاقای جالبی روی لب هام کمین می کنن.
مثلاً
گاهی اوقات لبخند می زنم تا جلوى ریختن اشک هام رو بگیرم.
گاهی اوقات هم بغضم رو قورت می دم و لبخند می زنم.
لبخندام از جنس لبخند مهمانداره در حال سقوطه!
مادر خدابیامرزم حرف قشنگی می زد:
-در مقابل اونایی که ازت متنفرن لبخند بزن، خوشحالیت اونارو به کشتن میده.
لبخند زدن آسونتره تا اینکه توضیح بدم چرا ناراحتم!
اما امان از روزی که دیگه به تظاهر هم نتونم لبخند بزنم.
نمی دونم این قدری که من بغضام رو قورت می دم چرا سیر نمیشم؟
نیلی با قیافه ی حق به جانب و دست به سینه من رو با اخم نگاه می کرد.
پاردادوکس سرم رو خاروندم و شونه ای بالا انداختم که لب زد: رها یک ساعته دارم صدات می زنم کجا سِیر می کنی آخه تو دختر؟
مرسییییی. چه سایت خوبییی 🌹🌹