نفیسه:
ای خدا چرا این سایت لعنتی بالا نمیاد. هی داشتم زیر لب غر می زدم و از استرس با انگشتانم به میز ضربه می زدم. اینقدر به میز ضربه زدم که صدای مامان در اومد.
مامان: ای بابا نفیسه هی به میز نزن اعصابم بهم ریخت .
-خب مامان چی کار کنم دارم از استرس می میرم . این سایت لعنتی هم بالا نمیاد انگار می خواد جون به مرگم کنه.
نیلوفر که تا الان داشت به حرف های من و مامان گوش می داد با آرامش دستم رو بین دستاش گرفت و با آرامش ترین لحن گفت: خواهر گلم برای چی استرس گرفتی فوقش اگر هم قبول نشدی فدای سرت بعدشم چون الان دانشجو های زیادی توی سایت هستن سایت شلوغه. امیدت به خدا باشه من مطمئنم تو امسال قبول می شی و توی دانشگاه تهران درس می خونی.
هنوز نخوندم ولی جلد قشنگی داره. سایت شمام رمان بد نمیزاره. مرسییییی. عالیه اینجا😍💞