مقدمه دانلود رمان سیرک سلاخی:
تماشاچیان قهقهه سر میدهند اما چه میدانند در نهایتِ این نمایش طنز و خنده دار آنها را سلاخی خواهم کرد!
حلقه را آتش میزنند و من دنبال اولین داوطلب برای نمایش پیشرو هستم.
نگاهم را میان جمعیت میگردانم،
قیافهی تک-تک تماشاچیان را از نظر میگذرانم.
هر چه باشد مرحلهی اول نمایش است، باید پرشور و شوق باشد
انگشت اشارهام او را نشانه میگیرد و قربانی نخست انتخاب میشود.
برشی از رمان:
اسلحه را در دستم فشرد، با اخم گفتم:
– نمیخوام.
دست خالیاش را زیرچانهاش کشید و گفت:
– پسر اونی مگه نه؟!
لحظهای حس کردم جریان خون در رگهایم منجمد شد. آبدهانم را به آرامی فرو دادم، لبهایم را با زبان تر کردم؛ میخواستم حرف بزنم، کلمهای به زبان بیاورم اما بیفایده بود.
حرفی برای گفتن نداشتم، نمیتوانستم پسش بزنم. نفس عمیقی کشیدم، سعی کردم تردیدم را پنهان کنم و گفتم:
– آره اوریا پارسا منم.
اسلحهای که حتی اسمش را هم نمیدانستم در دستم گذاشت و کنار کشید. با تعجب به سرتاپایش چشم دوختم؛ موهای جوگندمی با بینی کشیده و چشمان سبز داشت. چهرهی مهربانی به خودش گرفته بود، احساس میکردم میتوانم به او اعتماد کنم.
ابرویش را بالا انداختم گفت:
– اوریا! پدرت چجور آدمی بود؟
وای من اینو قبلا خوندم خیلی خفنه🤩
قشنگ بود
رمان زیباییه. نویسنده عزیز خسته نباشید🌼🌹