رمان فور | دانلود رمان
رمان فور بهترین سایت رمان، داستان، دلنوشته

دانلود رمان سایه‌ی سرنوشت

دانلود رمان سایه‌ی سرنوشت

دانلود رمان سایه‌ی سرنوشت به صور رایگان

نام رمان: سایه‌ی سرنوشت
نویسنده: میترا حجتی
ژانر: عاشقانه_تراژدی
تعداد صفحات: 640
دانلود رمان عاشقانه_تراژدی به قلم میترا حجتی PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان

خلاصه:
زندگی همه‌اش نمی‌تواند یکنواخت بماند، باال و پایین زیاد دارد. اگر نداشت که اسمش زندگی نمی‌شد، می‌شد؟ درست مثل زندگی سحر من که در اوج شکوفایی خودش، باید دل بکند بگذارد و برود و تنها با خود خاطرات حمل کند، بماند که خود کرده را هم تدبیر نیست! شرط بندی هم رها کردن دارد آن هم به آدمی در گذشته. مگر می‌توان رها نکرد!

پیشنهاد نودهشتیا:

دانلود رمان صید دل | به قلم فاطمه رنجبر کاربر انجمن نودهشتیا

بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:

“سحر”
سخت است. نه تنها برای سحر، حتی اگر مردی از جنس سنگ باشد، برای آن هم سخت خواهد بود. نباید می‌لغزید؛دلش را می‌گویم. نباید سست می‌شد؛پاهایش را می‌گویم‌.نبایدحرفی می‌زدند یا چیزی را فریاد می‌زد؛چشمانش را می‌گویم. دوباره عاشق شد، دوباره دوستش داشت! این‌بار زندگی‌اش را برای ماندن یا نماندنش قمار کرد. خود کرده را هم تدبیر نیست!
در طول راه، اخم‌هایش درهم بود، شاید همین اخم‌های درهم، او را جذاب‌تر می‌کرد. جلوی در خانه که رنگ‌هایش زنگ‌زده است، می‌ایستد. همه چیز برایش تداعی می‌شود. با کلید انداختن وارد خانه می‌شود. حوض کوچک آبی خشک شده، بدجوری توی ذوقش می‌زند. سردش است؛ نه به‌ خاطر هوای سرد پاییز، به‌ خاطر تنهایی‌اش. نه حاج خانمی است، نه حسین آقایی بازار که هیچ یک محله روی سرش قسم می‌خوردند. این‌جا زیادی کثیف است، برای خانم مدیر، کل شرکتی که روی انگشت کوچکش می‌چرخید.
باید از جایی شروع شود. این‌جا خانه‌ی پدری‌اش است؛ نه شرکت و کارخانه، هر کجا که مدیر باشد، این‌جا سحر است.
دختر یکی و یک دانه‌ی حاج حسین، این‌جا باید دختر خانه باشد، نه مدیر و شاید هم باید سلامی کند به شخصیت جدیدش، به آدم جدید، به سحری که سرزده است و باید دست به سیاه سفید بزند تا خانه هم نو شود، تا بار دیگر جای زندگی بشود.

مسعود نمی‌داند که واکنش پرسنل چه خواهد بود؟ چند باری که سرزده بود، هیچکس حق نطق کشیدن نداشت و همیشه در دل، سحر را به این مدیریت ‌‌کردنش تحسین می‌کرد. وارد سالن انتظار می‌شود. منشی جلوی پایش برمی‌خیزد؛ یک دختر ریزه میزه، اما جدی.

– سلام، خانم نیک‌فر گفته بودن که شما به جای ایشون میاید. کلید اتاق مدیریت رو به من دادن و برای معارفه و آشنایی با کادر پرسنل، یک ملاقات ترتیب داده شده که رأس ساعت هست و سی دقیقه، در همین سالن، بچه‌ها جمع میشن!

لبخندی روی لب‌های مسعود می‌نشیند و اخم‌های خانم جمشیدی درهم می‌رود. خوب می‌داند چه‌ کار کند؛ اگر مردی زور و بازویش را نشان داد، با حرف رامش کند و اگر لبخندی زد، آن را مهارش کند و اگر چشم‌چرانی کند،  بفهمد که موهایش بیرون است یا آرایشش زننده. سحر خوب می‌دانست چه کسی به درد منشی‌گری می‌خورد.  مسعود حساب کار دستش آمد. مردی نبود که  اهل چشم‌چرانی باشد یا آن‌که صدایش بیش از حد بلند شود و لب‌هایش الکی به خنده کش بیاید. جمشیدی هنوز او را نشناخته، وگرنه زود با ابروهای کمانی‌اش گارد نمی‌گرفت.

مسعود: تا حدودی با کارهای خانم نیک‌فر آشنا هستم و همین‌طور در جریان کارهاشون قرار داشتم. شما یه گزارش از آخرین فعالیت‌ها و قرار دادها بفرستین، به حساب‌دار هم بگید ریز به‌ ریز، جزء به‌ جزء چرخش حساب‌ها برداشت و واریزها، همه‌شون از اولین باری که این‌جا تأسیس شد تا به الآن همه برام بیاره.

وارد اتاقش می‌شود؛ رایحه گل مریم مشامش را پر می‌کند. کاغذدیواری طلایی رنگ، به اتاق تجلی بخشیده است. یک ضلع اتاق کامل شیشه شده و آینه‌ی قدی در گوشه اتاق، نشان می‌دهد که سحر چه‌قدر به ظاهرش توجه می‌کرد.

همه چیز اتاق لوکس و از بهترین‌هایش بود، اما تنها چیزی که کم داشت، سحر بود. این اتاق شایسته‌ی سحر بود، نه آدمی که راحت به دستش بیاورد!

باید خیالش آسوده بشود. بالأخره می‌فهمید سحر قرار است شب را کجا بگذراند. دوستش دارد که نگرانش می‌شود؛ مگر می‌شود آدم بیهوده و بی‌هیچ دلیلی، نگران کسی بشود؟

گرد گیری خانه تمام شده بود، ناهار املت خورد. در این محل خبری از بیف استراگانف نیست؛ این‌جا باید ساده بود‌. حتی لباس‌های مارک‌دار و برندش هم ناسازگار است. گوجه‌ها را به‌هم می‌زند که صدای زنگ در خانه بلند می‌شود.

نگاهی در آینه به خودش می‌اندازد؛ چهره‌اش خسته است ولی مرتب. سعی دارد از جبهه مدیر بودن بیرون بیاید. با یک‌لبخند ملیح، در باز می‌کند؛ چشمانش میخکوب چشم و ابروی مشکی می‌شود. نه واقعا هم نه، برای سحر بس است؛ یک ماجرای دیگر، یک دل بستن دیگر، او ظریف است می‌شکند، شاید هم از پا دربیاید.

سحر: بفرمایید، امرتون؟

پسر سرش را به زیر می‌اندازد؛ حجب و حیا دارد.

– احسان هستم، پسر همسایه دیواربه‌دیوار خونه شما؛ این سینی مامان دادند که براتون بیارم.

دستانش می‌لرزد، اما خفیف و کوچک، باید مراقب باشد که دلش نلرزد.

سحر: ممنونم ازتون، زحمت کشیدید. از جانب من از مادرتون تشکر کنید.

شانس آورد که صدایش نمی‌لرزد. دختر انقدر بی‌جنبه! پس حیایی که مامان منیره یادش داده بود کجا رفته است؟

آخرین پر ریحان در دهان می‌گذارد. خورشت‌آلویی که مزه زندگی دوباره به او برگردانده بود. درست است که پشت میز ناهارخوری شش نفره‌اش نبود، خبری از پارچ آب میوه نبود!  اما طعم داشت، شاید هم آن نگاه‌ها طعم‌دارش کرده بود.

تقریبا خانه آماده شده بود، برای یک خواب راحت. پتوی چهل‌تیکه از گنجه بیرون می‌کشد؛ هنوز نو مانده است! چشمانش به سقف است و خیالش در هزاران کوچه و پس‌کوچه‌های فکر، قدم می‌گذارد.  باید به فکر کاری باشد؛ دیگر در آمدی ندارد. چه کاری برایش مناسب است؟ خودش یک معضل بزرگی‌ست. نه می‌تواند منشی باشد که بله و چشم قربان‌گو باشد، نه می‌تواند با مردم سر کله بزند.

هیچ خوشش نمی‌آید که زیر دست باشد، اما کاری هم ندارد؛ اصلا می‌تواند کاری کند، با این دستانی که چیزی جز خودکار و کاغذ، تلفن لمس نکرده است؟

مسعود روز سختی داشت. با تمام پرسنل آشنا شده بود و اما کارهای حسابداری، کلافه‌اش کرده بود. با این که محمد به کمکش آمده، باز هم خیلی چیزها را درک نمی‌کرد. دلش می‌خواست به سحر زنگ بزند و برای تک‌به‌تک پرونده‌ها بازخواستش کند.

با این که خود احمدی حسابدار، سعی بر توجیه کردنش داشت، اما باز هم راضی نمی‌شد؛ شاید هم دلش بهانه می‌گرفت! هرچه که بود، روز کسل کننده‌ای داشت.  با دوش آب‌گرم حالش بهتر شد، اما هیچ چیز جای خواب را نمی‌گرفت.

ولی ذهنش مشغول بود. قهوه‌اش را مزه کرد؛ دلش تنوع می‌خواست، شاید هم سحر، این دختر بی‌اندازه خوب بود. مسعود تماما لیاقت سحر را ندارد، شاید هم باید اثبات کند. یا نه، اصلا سهم او در جای دیگر است. باید دید دست تقدیر چه می‌کند.

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: سایه‌ی سرنوشت
  • ژانر: عاشقانه_تراژدی
  • نویسنده: میترا حجتی
  • ویراستار: تیم ویراستار نودهشتیا
  • طراح کاور: Nasim.M
  • تعداد صفحات: 640
  • حجم: 6.0MG
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
https://novelfor.ir/?p=2680
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
تبلیغات متنی
<>
درباره سایت
رمان فور | دانلود جذابترین رمان ها
آخرین نظرات
  • farboodخوب بود کاش آخرش بهتر تموم میشد یعنی میشد بهتر نوشت ممنون ازتون❤️...
  • ضحاچرا نمیشه پی دی افشو دانلود کرد البته توی برنامش هم اسم همچین رمانی وجود نداره...
  • Liltخعلی خوب بود ، ولی افغانستانی اسم الاصل مردم اهل افغانستان هستش . ببینید افغانست...
  • مهتابخیلی زیبا و بی نظیر بود حتما بخونید...
  • اشنایی در غربتفوق العاده کلیشه ای و مسخره« با احترام»...
  • دنیابرای منم میفرستی...
  • دنیاسلام لینک میشه بدین ممنون...
  • آرینخیلی قشنگه میشه رمان دژخیمشم بزارین...
  • ریحانهعالبود...
  • ریحانهزیبا متین عالی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.