بی تو من چیستم؟ ابرِ اندوه، بی تو سرگردان تر از پژواکم در کوه، گرد بادم در دشت، برگِ پاییزم در پنجهی باد، بی تو سرگردان تر از نسیم سحرم از نسیمِ سحرِ سرگردان
بی سر و سامان
بی تو، اشکم، دردم، آهم
آشیان برده زِ یاد
مرغ درمانده به شبِ گمراهم
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب، بانگ شادی، نه خروش. “حمید مصدق”
بخشی از رمان:
امشب بعد از چند ماه تحمل، مثل کسی که مار خورده افعی شده، تموم آزار و شکنجه هایی رو که به سرم آورده بود بهش پس دادم. هنوز تنم داغ بود درست نمیفهمیدم دست هام به خون کثیف اون حیوون آغشته شدن! حیف اسم حیوون که روش میذاشتم.
تموم توانم رو جمع کردم با پاهایِ برهنه تند و بی نفس از خونهی کفریش به حالت دو فرار کردم. از خونه ای که قرار بود کاخ آرزوهام بشه اما فقط از زندون چند تا میلهی آهنی کم داشت و از صد تا بند و سلول انفرادی برام بدتر بود.
عالی😍😍😍😍
زیبا و دلنشین!
حقیقتا توی این دورانی که هر بچه ای قلم به دست میگیره و رمان های سطحی و به اصطلاح آبکی می نویسه همین رمان در حد متوسط هم عالیه!!!
منتظر رمان های جدیدتری از این نویسنده خوش ذوق هستم!