نفس کلافهای بیرون میفرستم و تمام تلاشم را میکنم تا لرزش صدایم را پنهان کنم.
_ مامانخانم! یه نفس بگیری وسط به رگبار بستن من بیچاره بد نیست!
_ خوشم باشه! خوشم باشه! چه غلطا. درست صحبت کن، بچه! میگم کدوم گوری رفتی؟ آقات میفهمید خونه نیستی کلهسحری که محشر کبری راه مینداخت.
_ مامانخانم! من بچه نیستم، نوزده سالمه! الانم روزه! خورشید وسط آسمونه. مردم وسط خیابونن! همهجا شلوغه!
_ تو دو شیکم بزایی هم هنوز بچهای، ماهی! جواب من رو بده! من با روز و شبش چیکار دارم، مار غاشیه! مگه دفعه قبل اون گند رو نصفشب زدی؟
پلکهایم را از درد یادآوری مادرم روی هم فشار میدهم و صدایم را پایین میکشم.
_ اومدم انقلاب کتاب بگیرم.
_ تو غلط کردی. باز میخوای آقات قشقرق راه بندازه؟ کتاب چی؟ آش چی؟ کشک چی؟ وقتی اجازه نمیده کنکور بدی و پات باز بشه تو اون خرابشده، واسهٔ چی میری هی ب*غ*لب*غ*ل کتاب جمع میکنی میاری میذاری گوشهٔ اتاق!
چشمانم را در حدقه میگردانم و گوشی را از گوشم فاصله میدهم.
دلم میخواهد بلندبلند گریه کنم. صدای حاجخانم از فاصله هم واضح به گوشم میرسد.
_ ماهی؟! چی شدی!
_ بله، مادر من، بله! دارم گوش میدم.
_ بله و بلا که انقد جز به جیگر من میزنی تو، بچه! تا یک ساعت دیگه خونه نباشی زنگ میزنم به آقات میگم کلهسحر از خونه جیم شدی.
_ میگم، حاجخانم! یه وقت جا نمونی از انداختن حاجبابا به جون منها! سریع گزارشت رو بده! اصلاً چرا فقط به حاجبابا، به معین و میعادم زنگ بزن. اونام لنگهٔ شوهرتن! بلدن بیفتن به جون من.
چرا لینک دانلود نداره
رمان به صورت آنلاین در کانال تلگرام نویسنده گذاشته میشه.
سلام. لطفا آدرس کانال رو بگذارید. ممنون