دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که” ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن”!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاست!
به نام خالق یکتای عشق
از روی صندلی بلند شدم و پالتوم رو پوشیدم، که صداش بلند شد.
– دنیا.. صبرکن چرا این جوری می کنی؟!
پوفی کشیدم و بدون توجه به حرفش، کیفم رو از روی دسته ی صندلی برداشتم و بی توجه به التماس کردن هاش، از کافه بیرون اومدم.
هوا سوز سردی داشت! بارون نم نم می اومد و روی سرم می ریخت. یک لحضه دلم به حالش سوخت، نباید این جوری ولش می کردم! ناسلامتی.. اَه.. اصلا بره به درک. همشون همینن؛ دو روز دیگه یکی خوشگل تر می بینه و عاشقی یادش می ره!
قدم زنون به خونه رسیدم. از کافه تا اینجا حدود نیم ساعت طول کشید. از در نگهبانی رد شدم و دکمه ی آسانسور رو فشار دادم. بعداز یکی دو دقیقه به واحدم رسیدم.
رمان نازیه😍
مرسی ک گذاشتین. سایتتون عالیه🌼🌼