زندگی کوک ناکوکش را نواخته و هی ساز نازیبایش را به رخ میکشید. با انسانهایی در افتاده بودم که پولشان را جز برای خرید اسلحه خرج نمیکردند. تنها خودم هم نبودم… پای دیگری را هم در این قضیهی پیچ در پیچ باز کرده و میترسیدم… از روزی که دست خالی از نبرد برگردم. در این میان، وجود تو چون قرص مسکنی در وجودم حل شد و قوایی تازه در وجودم دمید که… ! دانلود رمان دلوین
بخشی از رمان دانلود رمان دلوین:
شق و رق پاسخ داد:
– بابام هنوز نیومده داره با عمو ناصر حرف میزنه.
بی حوصله هومی گفتم که این بار بشاش تر گفت:
– زنگ زدم بگمت رفیقت برات پیغام گذاشته.
متعجب آرنج هایم را روی میز کشیدم.
– کدوم رفیقمه که از تو برا من پیغام میفرسته؟!
مکث طولانیی کرد، صدای پدرش آمد.
– دختر جان من عجله دارما آدرس بده مش ناصر.
نفسم را کلافه بیرون دادم و منتظر ماندم که تماس قطع شد.
گوشی را روی میز انداختم اما دوام نیاوردم. کدام رفیقم از او برای من پیغام می فرستاد؟!
” سیا گفت بهت بگم طرفت آخر هفته میاد مهمونی”
پیامش را چندین و چندبار خواندم تا درک کنم چه می گوید، بیشتر آن قسمت اولش مهم بود تا اراجیف انتهایی اش.
پیامش را پاسخ دادم.
“سیا غلط کرده با تو.”
حتی فرصت آن که بخواهد پیام را پاسخ بدهد ندادم و این بار شماره ی سیا را گرفتم.
– به به داش میلاد!
– پیغومت به دستم رسید.
به من و من افتاد.
– راستش داداش…
– راتو بکش دور و بر خودم و هلما ببینمت آتیشت میزنم!
دیگر ادامه ی حرف هایش را گوش نسپردم و از جا بلند شدم. کمی زود رفتن که به جایی بر نمی خورد، دل نوش ننه را هم خوش می کردم. بیشتر از آن باید به مراسم خواستگاری می رسیدم.
این بار هم از زیرش در می رفتم نوش ننه وبالم می شد.
پیامک هلما را رد کردم و کرکره ی مغازه را پایین کشیدم.
این پدر و دختر هنوز جا برای رکب خوردن داشتند و من از این بازی نهایت لذت را می بردم، هلما نقطه ضعف نصرت خان بود و باید حفظش می کردم حتی شده به دوستت دارم هایی که لبریز از دروغ و دغل بود.
سوار موتور شده بودم که برای بار چندم زنگ پیامک بلند شد، به ستوه آمده پیام هایش را باز کردم.
” ا میلاد چرا فحش میدی، سیا این مدت که شما گیر بودی هوامو داشت”
بعدی با فاصله ی چند دقیقه بود.
” نکنه واقعا زن گرفتی و داری می پیچونیم؟”
و آخری هم که برای همین دو دقیقه پیش بود.
” قضیه ی زن گرفتنت واقعیه میلاد؟”
پوزخندی زدم و گوشی را داخل جیبم هل دادم. بگذار فکر کند این دو هفته گیر زن گرفتن و نامزدی بودم، دخترک احمق یعنی هنوز بعد از دو سال نمی دانست کاری که با من در آن دخیل بود جای فکر به زن و زندگی را نداشت؟!
دو هفته سگ دو زدن و فرار کردن از امیر فرهام رحیمی پسر یکی از کله گندهای مملکت که بند را آب داده بود و گاف بزرگی داده بود کجا و آن چرندیاتی که تحویل نصرت خان داده بودم کجا؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان فور | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.