دور خودم چرخیدم و رو به سالومه گفتم:
_خوشگل شدم؟
سالومه ابرویی بالا انداخت.
_بهت میاد ولی به نظرم خیلی مالیدیا… میخوای یهکم کمش کنم؟
با سرخوشی باز هم دور خودم چرخیدم.
باد زیر لباسم میزد و آن را به پرواز در میآورد.
خیرهی تصویرم در آینه شدم.
چهرهام در حالت عادی هم خوب بود ولی با کمی آرایش، از این رو به آن رو میشد چه برسد به حالا که حسابی به خودم رسیده بودم!
_نه، اهورا آرایش غلیظ دوست داره.
شانه بالا انداخت و ادکلنش را به سمتم گرفت.
_یعنی غیرتی نمیشه تو رو بقیه هم اینطوری ببینن؟
بالاخره از تصویرم در آینه، دل کندم.
_اولا که اهورا آدم روشن فکریه، مثل مردای عهد دقیانوس فکر نمیکنه، بعدشم همچین میگی انگار چجوری دارم میرم. لباسم که خوبه تا روی بازومه، فقط یهکم آرایشم زیاده که خوشگلترم کرده!
اهرم ادکلن را چند بار روی سر و صورتم فشار داد و زیر لب زمزمه کرد:
_آخه یقهشم بازه، به من چه اصلا…
_غر نزن دیگه!
_چشم، چهطوری میخوای شب به موقع برگردی حالا؟ اهورا میذاره؟
شال حریر آبی رنگ را روی سرم گذاشتم.
_چه خوشگله شالت سالی، اشکال نداره منم شبیهشو سفارش بدم؟