– دیدی آنالی چطوری جلوش ایستاد و گفت چرا من رو میخوای؟ گفتم الان میزنه دهنش!
– من شنیدم بداخلاقه ولی هیکل فوقالعادهای داره.
– من باید کنیزش میشدم! نه این دختر بیچشم و رو.
آب دهنم رو قورت دادم. بد اخلاق بود؟ اگه بدتر از تورج خان بود چی؟ خوش هیکلیش به چه دردم میخورد! من فقط یک زندگی آروم میخواستم… یک زندگی بیدردسر. دلم میخواست یک رعیت باشم نه یک کنیز! دلم میخواست وارد مردم عادی بشم و زندگی کنم.
بعد با یادآوری حرف یاشار لبخندی روی لبهام نشست.
(رفتی اونجا مواظب باش. سعی کن پسِت نیاره که بعدا به بدبختی فروخته میشی. هرکس از زیر دستش در اومده، رفته کلفتی. کلفتی رعیتها! تو که این رو نمیخوای؟)
دیگه بسه! دیگه بسه گذاشتم برای زندگیم تصمیم بگیرن، از حالا به بعد خودم افسار زندگیم رو به دست میگرفتم. کاری میکردم آتاش من رو بیرون کنه تا وارد روستا بشم و راحت زندگی کنم، دخترهام رو پیدا کنم. باید گستاخ و چموش میشدم… بس بود سر به زیری و ترسیدن از مردها! من آنالی بودم!
کار یک شب دو شب نبود. باید تمرین میکردم، باید فکر میکردم.
با شنیدن صدای بلند عذرا از جا پریدم.
– حواست کجاست؟ دنبالم بیا.
دنبالش راه افتادم و اخم کردم.
دانلود رمان تتو
پیشنهاد سایت رمان فور:
پیشنهاد انجمن رمان فور:
رمان دخترانی از تبار شیطنت | نرگس رضازاده کاربر رمان فور
رمان دام جنون | Mah.K.sunny کاربر انجمن رمان فور