-ادم همچین دختر قشنگی داشته باشه و خسته بشه از کارو زندگی؟!!!
-مرسی باباجون
همراه بابا وارد خونه شدیم سریع چای رو اوردم
بابا-دستت درد نکنه دخترم
-خواهش میکنم
بابا-مامانت کو؟
به دنبال حرفم توی اتاق خواب مامان رفتمو پشت ویلچر وایسادمو حرکتش دادم ب طرف پذیرایی نزدیک بابا گذاشتمشو خودمم روی مبل مقابل نشستم بعداز احوالپرسی مامان بابا ، باباسره صحبتو اینجوری باز کرد:
-هاله بابا
-جونم
-کی پرواز دارین ؟!
اخه من مهماندار هواپیمام. اینجوری جواب بابا رو دادم
-امروز عصر چطور مگ؟
بنظرم یکمی نگران شد یعنی حالت چهرش ک اینو میگفت.دیدم جوابی نداد دوباره پرسیدم
-اتفاقی افتاده ؟
مثلا خواست از جواب دادن تفره بره گفت
-سعی کن سفره خوبی داشته باشی
کنجکاوترازقبل پرسیدم
-چطور؟
-اخرین سفریه ک میری
با متعجب ترین حالتی ک از خودم سراغ داشتم پرسیدم:اخه برای چی؟ من اشتباهی کردم کسی چیزی گفته؟
-نه دخترم فقط قرار داد دو سالت با اقای زارعی تموم شده
-نمیشه….
پرید وسط حرفمو گفت:دیگه نه بسه
آخه این ک خیلی بده. بذارین یکم درمورده خودم بگم. اسمم هاله هست.هاله سعیدی. درحال حاضر ۲۲سالمه من بعداز گرفتن دیپلمم ب کمک بابا توی شرکت هواپیمایی که از دوست بابا بود مشغول ب کار شدم. پارتیه دیگ نمیشه کاریش کرد. قرار داد دوساله بستم ک الانم تموم شده. خونمون در یکی از محله های نسبتا پایین شهر تهرانه. تک فرزندم مامانم ۷سال پیش توی یه تصادف قطع نخاع شد بابامم توی یه کارخونه کار میکنه البته تا حالا نشده ک کارخونشونو ببینم چون حتی خودشم در کل هفته فقط دوشب خونه میادو میبینمش بقیه روزا و شبارو توی کارخونه سر میکنه درهر صورت خدارو شکر که هستن
-یعنی واقعا نمیشه کاری کرد؟
بابا-نه دخترم نمیشه
عالی🌸
جز بهترین رمان هاییه ک خوندم😀
خیلی زیبا بود