
دانلود رمان به یادت بیاور
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و درخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی
همه گفتند :مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر…
★بخشی از رمان★
با شنیدن صدای در سرم رو آوردم بالا و فنجون و گذاشتم تو نعلبکی وگفتم:
– بفرمایید! منتظر نشدم ببینم کیه چون میدونستم شادمهره. با موس کلیک کردم روی پرونده مورد نظر که صداش پیچید تو اتاق.
شادمهر:
– سلام خانم زمانی اوضاع چه طوره؟
سرم رو آوردم بالا و گفتم :
– مثل همیشه. تو چه خبر؟ خوبی؟
همین طور که مینشست رو مبل گفت :
– خوبم، سردردهات خوب شده؟
– بهتر شده ولی خوب نه! راستی گروه من کارشون تموم شده، کی باید پروژه رو تحویل بدیم؟
– تا هفته دیگه مهلت داریم، راستی باید یک دعوای اساسی باهات بکنم!
رمانی بسیار زیبا و جذاب🌸🌸
تبریک میگم غزل جانم❤❤
داستان زیبا و متفاوت:) منتظر انتشار جلد دومش هستم غزل جونم^^