هیچ شک و شبهه ای روی حرف هایش نداشتم.
در را باز کرد و قبل از آن که کسی داخل اتاق را ببیند بیرون رفت.
دوام نیاوردم با کنجکاو جلو رفته و گوشم را به در چسباندم.
صدای حاج فیضی بود.
– کجاست؟
حسی در درونم تکان تکان می خورد که این سوال و جواب خواستن مربوط به من بود.
– چی حاجی؟
باز چی گم کردی اومدی پی پسر ناخلفت؟
اختلاف این پدر و پسر تمامی نداشت.
اصلاً عادی بود حرف های حاج فیضی مانند یاسینی بود که در گوش مهراب خوانده می شد…
همان قدر نامفهوم و بی اهمیت.
– زن برادرت، دختر اوس اسد، نذار ماجرای پول ها تکرار بشه پسرجان، نذار!
از وحشت پاهایم سست شده بود.
می ترسیدم از لج بازی های مهرابی که تمام این سال ها با خانواده اش کج افتاده و خودش را به بیراهه کشانده بود.
– اتفاقاً امشب شب برملا شدن رازهاست حاجی دو سال الکی پسرتو دادی زندون، دزد پولات خورد و گردن کلفت شد و ناموس دزدی کرد.
درکی از حرف هایش نداشتم. دو سال پیش چه اتفاقی افتاده بود!؟
حاج فیضی اما انگار خوب درد پسرش را می دانست که دلجویانه گفت:
– بگو کجاست عروس محمد؟
بگو بذار از فردا بتونم سر بلند کنم بین اهالی محل.
بغض نداشتم اما اشک تمام صورتم را پوشانده بود.
لعنت به من و لعنت به دل سرکشم…
چه کرده بودم با پیرمردی که در این دوسال کم از باباجان نثارم نکرده بود.
– اومدی دنبال کسی که خودتم می دونی اول واسه من بود بعد زدیش به اسم پسر بزرگت!
چرا نمیتونم دانلودش کنم دارین رمان میزارین تو سایتتون درست بزارین دیگه
سلام
رمان به صورت آنلاین در کانال نویسنده گذاشته میشه
ن تنها این هیچکدوم رمان ها دانلود نمیشن
از کجا باید خوندش؟
رمان در کانال تلگرام نویسنده گذاشته میشه
سلام آدرس کانال تلگرام رو بزارید