نه بر میل تو لیکن بر میل آن کس که چشمانش را میبندد،
میسوزد جایی از اعماق وجودش که ببیند مغرور عالمیان خوانده شده…
مگر جز خوبی و صلاح آن ها چه میخواست؟
روزگار چرخید بر میلشان، دریغ از ظلمت!
دلسوزها را مغرور خواندند و به عفتش ریشخند زدند،
وجود مهذبش هزاران تکه شد،
★رمان فیک | TEIMOURI.Z کاربر رمان فور★
★رمان معشوق ابدی | mobina..a کاربر رمان فور★
مشقتهایی انبوه، دخترک به که بگوید درد دلهای ناگفتهاش را؟ امان از این دردهای بی پایان…
خبط او در این دنیای جفاکار چه بود که حالش اینگونه دگرگون شد؟! چه کرد که حال برای مرحم وجود سوختهاش، برای آرامش دنیای کودکی دست به قلم برد؟
خدایا! بندگانت ظلم کردند، دریغ از آن که حضورت را درک کنند.
دخترک غافل از ستمگری روزگار و موجوداتش، پا به دنیایی غیر از جهان کودکانهاش گذاشت؛ دنیایی که دیگر اشکی برایش باقی نگذاشت…
مگر نگفتند تو خالق مهربان جهانی؟کجاست آن محبت؟ نظاره گر هستی و جهانیان بی توجه دلهای پاک را میشکنند. کجاست آن عالم زیبا و رنگارنگ؟ دخترک جز سیاهی رنگی ندید! او که هر گوشه جهان را در خیالات کودکانه اش به یک رنگ میدید، حال چشمانش جز سیاهی نمی بینند.
وجودش را به آتش کشیدند و کفر نگفت، تعرض بر زبان نیاورد و تنها دست به دعا شد.
***
ای تو آنکه بر جهان حکومت عدل داری! تو دادرس باش!
آخر قلب دخترک چقدر میتواند ترک بردار؟ تا کجا بسوزد که اشکهایش دیده شوند؟
دخترکی که دل خوشیهایش خاطرات دنیای رنگارنگش بود؛
او همان کودک است!
پاهای برهنهاش که بر گل و لای های شالیزار فرو میرفت،
قاصدکها موهای رنگ شبش را نوازش میکردند،
پروانهها درس مهربانی را در چهره خندانش آموختند،
دست نوازش گرش نظاره گر گلهای شبنم بود،
دستی که حال جز اشکهای بی شمار چیزی نمی بیند، آن دخترک کجاست؟
هنوز هم لبخند بر لب دارد اما تلخ تر از غم عالمیان،
لبخندی از جنس وجودی که آتش زدند…
دانلود دلنوشته نفیر خاموش