تا قیامت اسیر او می شد
هرکه سلطان طوس را می دید
مولوی ، شمس را رها می کرد
گر که شمس الشموس را می دید
چیست تازه برات ؟ ای حافظ!
گر بگیری برات مشهد را
عشق شاخه نبات جای خودش
امتحان کن نبات مشهد را
در اذان های عاشقی ، دل من
وقت خیرالعمل به مشهد رفت
در تمامی عمر خوش بخت است
هرکه ماه عسل به مشهد رفت
خوش به حالم که اهل ایرانم
خادم بارگاه سلطانم
از مکانهای دیدنی جهان
بیشتر عاشق خراسانم
راه و رسم گدا شدن بلدم
حاجتم گاه مستجاب تر است
دم باب الجواد فهمیدم
این پدر سخت عاشق پسر است.
بخشی از داستان:
“مجید تال”
خب این هم مسواکم. ای بابا! هندزفریم کو؟ اصلا سجاده ای که الهام داد رو کجا گذاشتم؟
از جام بلند شدم و تخت رو زیر و رو کردم. هوف! همین صبح هندزفری کنار بالشت بود ها.
»سوگل خانوم! هندزفری کنار سجاده ی الهام رو کجا گذاشتی؟«
سرم رو خاروندم و فکر کردم.
»ببین سوگل! دیشب که الهام سجاده رو داد؛ خُب، تا این جا یادمه، سجاده رو گرفتم و گذاشتم کجا؟ خدا کجا گذاشتم؟ با یکم فکر یادم اومد. خنده ای کردم و بشکنی زدم. خودشه! دیشب روی اپن گذاشتم.
شاد و شنگول از پله ها پایین رفتم، اما با دیدن اپن که خالی بود، فِسم خوابید