دانلود رمان ردپایاشتباهعشق جلددوم
من اون روز دردش رو دیدم حتی باور نمی کرد دقیقا عین دیونه ها شده بود طوری که مجبور شدن با اصلحه بی هوشش کنن.
درسته تو ماشین جمشید بودم و دست و پام بسته بود ولی همه چیز رو از توی آینه می دیدم.
بعدها فهمیدم که اون پلیس بوده و بعد از تو از کارش استعفا داده.
اون دوستت داره دخترم تو مثل من کسی رو که دوستت داره و مطمعنم توهم دوسش داری رو از دست نده
سرم و تکون دادم و بغلش کردم. اتقدر گریه کردم تا خالی شدم. از بغلش بیرون اومدم.
بلند شد و به سمت آقا جون رفت. آقا جون از جاش بلند شد که بابا با اشک گفت:
–من و می بخشی آقا جون؟آقا جون هم که حالا همپای پسرش اشک می ریخت سرش و تکون داد.
بابا خم شد که دستش رو ببوسه اما آقا جون پیش دستی کرد و اون و در آغوش گرفت.
اون روز همه باهم آشتی کردیم. حتی من با مامان رقیه. امروز داشتم می رفتم خونم پیش رادمان و پسرم.
تصمیم گرفته بودم رادمان و ببخشم و به هر دومون یه فرصت دوباره بدم این بار واسه عشقی پاک بدون هیچ ترسی.
چمدونم و توی ماشین گذاشتم و بعد از خداحافظی به سمت خونمون راه افتادم